نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 217
پدر هشت دختر
عربهای صحرانشین، وقتی که به مدینه میآمدند، میدانستند که اگر چنانچه
در هیچ جا از آنها نگهداری و پذیرایی نمیشود، در خانهی امام حسن مجتبی
علیهالسلام، به روی همه باز است. امام حسن مجتبی علیهالسلام، بخش
قابل توجهی از اموال خود را، در راه دستگیری از محتاجان و اطعام غریبان و
دلجویی از نیازمندان، به مصرف میرسانید. روزی از روزها، مرد عربی که
بسیار زشترو و بدسیما بود، به خانهی امام حسن علیهالسلام وارد شد و چون
گرسنه بود، بر سر سفره نشست و شروع به خوردن کرد، تا سیر شد و سپس، دست از
غذا کشید. امام حسن علیهالسلام، از این مهمانهای ناخوانده و ناشناس، همیشه
داشت و از اینکه آن حضرت میدید که آنان شکمی از عزا درمیآوردند، خوشحال
میشد. وقتی که نگاه مرد عرب، به روی امام مجتبی علیهالسلام افتاد، آن حضرت با لبخندی، از او پرسید: از کجا میآیی؟ آیا تنها هستی؟ مرد
عرب پاسخ داد: من برای انجام کاری، از صحرا، به این جا آمدهام و در این
شهر، تنها هستم. اما زنی دارم که هشت دختر پشت سرهم، برایم آورده است. تنها
فرقی که من با بچههایم دارم، این است که آنها همه از من پرخورترند و من
هم از همهی آنها خوشگلترم. حضرت امام مجتبی علیهالسلام، با شنیدن این
حرف از آن مرد عرب، تبسم کرد و بر حال او رحمت آورد و پول قابل توجهی را
به او بخشید و فرمود: این هم، برای زن و هشت دخترت![1] .