نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 20
آگاهی امام از اخبار غیبی در کودکی
امام باقر علیهالسلام از حذیفه یمانی روایت کرد که گفت روزی در احد
(نقطهای مرتفع در شمال مدینه) خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
بودیم که امام حسن علیهالسلام نیز به ما پیوست، پیامبر صلی الله علیه و
آله و سلم پیرامون فضایل او سخنها گفت. ناگاه مردی اعرابی به ما نزدیک شد،
و بدون سلام پرسید: کدام یک از شما محمد است؟. از برخورد او ما ناراحت
شدیم، ولی پیامبر تبسمی کرد و فرمود: بفرما چه میخواهی؟. اعرابی گفت: من
تاکنون تو را ندیده بودم و کینهات را در دل داشتم و اکنون که تو را
دیدهام کینهام بیشتر شد. ما (یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به اعرابی خشمگین شده و قصدهایی داشتیم. پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آرام باشید. آنگاه اعرابی به پیامبر
گفت: تو در ادعای نبوت دروغ میگویی و بر پیامبران نیز دروغ میبندی! تو چه
دلیلی داری که پیامبری؟. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه میخواهی؟. گفت: برایم دلیل اقامه کن. پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر بخواهی میتوانم تو را آگاه کنم از
نحوهی خروجت از منزل و مذاکراتت با قومت و... و اگر بخواهی یکی از اعضاء و
جوارح من با تو سخن میگوید. اعرابی گفت: آیا عضو هم سخن میگوید؟. پیامبر
صلی الله علیه و آله و سلم به امام حسن علیهالسلام فرمود: برخیز. این کار
بر اعرابی گران آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را آگاه و
عالم خواهی یافت. امام حسن علیهالسلام برخاست و شعری خواند خود را معرفی
نمود و سپس فرمود: قال علیهالسلام: قد اجتمعتم فی نادی قومک، و قد
تذاکرتم ما جری بینکم علی جهل، و خرق منکم، فزعمتم أن محمدا صنبور، و
العرب قاطبة تبغضه، و لا طالب له بثأره، و زعمت أنک قاتله و کاف قومک
مؤونته، فحملت نفسک علی ذلک، و قد أخذت قضاتک بیدک تؤمه و ترید قتله، تعسر
علیک مسلکک و عمی علیک بصرک، و أبیت الا ذلک، فأتیتنا خوفا من أن یستهزئوا
بک، و انما جئت لخیر یراد بک. أنبئک عن سفرک: خرجت فی لیلة ضحیاء، اذ
عصفت ریح شدیدة اشتد منها ظلماؤها، و أطبقت سماؤها، و أعصر سحابها، و بقیت
محرنجما کالأشقر ان تقدم نحر، و ان تأخر عقر، لا تسمع لواطی حسا، و لا
لنافخ خرسا، تدالت علیک غیومها، و توارت عنک نجومها، فلا تهتدی بنجم طالع، و
لا بعلم لامع، تقطع محجة و تهبط لجة بعد لجة، فی دیمومة قفر، بعیدة القعر
مجحفة بالسفر اذا علوت مصعدا و أرادت الریح تخطفک، و الشوک تخبطک، فی ریح
عاصف و برق خاطف، قد أوحشتک قفارها، و قطعتک سلامها، فانصرفت فاذا أنت
عندنا فقرت عینک و ظهر زینک و ذهب أنینک. قال: من أین. قلت: یا غلام
هذا! کأنک قد کشفت عن سویداء قلبی، و کأنک کنت شاهدی و ما خفی علیک شیء من
أمری، و کأنک عالم الغیب یا غلام لقنی الاسلام. فقال الحسن علیهالسلام: «الله أکبر، قل: أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله.» [1] . امام حسن علیهالسلام فرمود: (شما
در اجتماع قبیلهات گرد آمدید و از نادانی و سفاهتتان به مذاکره دربارهی
آنچه که میان شما گذشته است، گفتگو کردید. و گمان بردید که محمد بلاعقب است
و تمام عرب او را دشمن میدارد و کسی خونخواه او نخواهد بود. و چنین
پنداشتی که تو میتوانی وی را به قتل برسانی و قبیلهات هزینه آن را پرداخت
خواهند نمود. پس خود را راضی به این کار نمودی و شمشیر برانت را در
دست گرفته و به او نشانه رفته و آهنگ کشتن وی را داری. مسلکی که در پیش
گرفتهای تو را به زحمت انداخته و چشمانت را کور نموده است و خود جز این
نخواستهای. پس تو نزد ما آمدی از ترس اینکه مسخرهات کنند و تو برای خیری
که از تو انتظار میرود، آمدهای. از سفرت نیز آگاهت میکنم: تو در شبی
مهتابی به درآمدی و وقتی باد شدیدی میوزید، تیرگی شب افزون شده و آسمان
لایه به لایه میشد و ابرها پیراهن میچلاندند، تو چونان شتر قرمزگون
واماندی که اگر پی تازد نحر شود و اگر عقب ماند، پی شود، [و از بیم] نه
صدای روندهای میشنیدی و نه بازدم، دم زنی، تیرهگیهایش بر تو دامن گسترده
بود و ستارههایش از دید تو پنهان. تو نه از ستارهی فروزانی رهنمون گرفتی
و نه از علامتی روشن بهره. از فراز و نشیب راه میسپردی و وادی به
وادی فرود میآمدی در سیاهی محض، ژرف، آزرده از سفر، که اگر بر بلندی
میشدی، چنانچه باد میخواست، میربودت و تیغ خونینت میکرد. در میان طوفان
در رعد و برق، در حالی که بیابانها هراسانت کرده و سنگلاخها دریده بودت،
ره سپردی، چندان که خود را نزد ما یافتی. چشمانت روشن شد و جمالت
برافروخته گردید و ناله پایان یافت. گفت: ای پسر همه از کجا گفتی؟ گویا
که تو اسرار قلبم را بازگشودی و گویا تو همراه و شاهد این بودی و هیچ چیز
از کار من بر تو پنهان نماند و گویا، تو غیب میدانی ای پسر. اسلام را به
من بیاموز. [امام] حسن علیهالسلام فرمود: الله اکبر! بگو: «اشهد أن لا اله
الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله» شهادت میدهم خداوند یکتاست و او را
شریکی نیست و محمد بندهی او و پیامآور اوست.)
[~hr~]پی نوشت ها: (1) 1- الثاقب فی المناقب، ص 316 تا 318. 2- بحارالأنوار، ج 43، ص 333، ح 5. 3- حلیة الأبرار، ج 3، ص 21، ح 1.
نام کتاب : دانشنامه امام حسن علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 20