responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 847

کوبش طبل های دیوانه

جاسوسی که از سوی حکومت، برای جلب اعتماد و نفوذ در میان نمایندگان مهدی (عج) فرستاده شده بود، شکست خورده بازگشته است. او با تمام آنان دیدار و چنین وانمود کرده که از شیعیان امام مهدی است و اموالی نزد اوست که باید به عنوان حقوق شرعی به حضرت بپردازد؛ [1] اما سودی ندید و بهره‌ای نبرد. نخست وزیر نیز نتوانست هیچ کدام از وکیلان را دستگیر کند. تردید او نیز برطرف شد. معتضد نیز که به گزارش عبیدالله گوش سپرده است، وانمود می‌کند که با نخست وزیر هم عقیده است و بر این باور است که وکیلانی از سوی امام مهدی وجود ندارند. او نمی‌خواهد حکومتش درگیر این موضوع حساس شود.
او نمی‌خواهد مسأله‌ی امام مهدی، کسانی را که به دنبال حقیقتند، برانگیزاند. او نمی‌خواهد با دستگیری یا ترور مهدی، دولت خوشنام خود را بدنام کند و بحرانی پدید آورد که چه بسا او را نیز تهدید کند. او می‌خواهد به تنهایی در این نبرد شرکت کند؛ نبردی پنهانی که کسی از آن آگاه نشود. او، اینک خبرهای مهمی کسب کرده است؛ مهدی در خانه‌ی پدرش در سامرا، واقع در محله‌ی درب الحصا، زندگی می‌کند. گزارش‌ها، حاکی از آن است که مردی آفریقایی مانند دربان پشت در می‌نشیند. [2] . پس، فرستادن سه مرد مسلح و هجوم ناگهانی به خانه‌ی امام، به دغدغه‌هایش پایان می‌دهد. او مردانی دارد که جز اجرای فرامین، چیزی نمی‌فهمند. نسیم‌های اردیبهشت از شمال می‌وزند و با جریان دجله همراهی می‌کنند؛ دجله‌ای که آبش بالا آمده و مانند سال‌های پیشین، بغدادیان را دل ناگران داشته است. معتضد بی اعتنا به اوضاع، در باغ‌های کاخ حسن بن سهل قدم می‌زند. محافظان چهره سنگی، کنار دیوار ایستاده‌اند. آفتاب غروب به روی کاکل نخل‌ها می‌تابد که سه مرد غول آسا می‌آیند. رشیق (غلام معتضد) پیشاپیش آن‌ها در حرکت است. برابر خلیفه کرنش می‌کنند. شانزدهمین خلیفه‌ی عباسی، آن که به نفوذ ترک‌ها در دولت پایان داده است، می‌گوید:
- هم اکنون به سوی سامرا رهسپار شوید. هر کدامتان بر اسبی هوار بنشینید و اسبی دیگر یدک کنید. از محله‌ی درب الحصا بپرسید. وقتی آن را یافتید، خانه‌ی بزرگی آن جا خواهید دید که مرد سیاه پوستی، جلوی در آن نشسته است.
لحظه‌ای خاموش می‌ماند تا نگاهش را در نگاه هر سه نفر گره زند:
- به خانه هجوم می‌برید و هر کسی را در آن یافتید، نزد من می‌آورید. به مردان پشت می‌کند. سه مرد با احترام عقب عقب می‌روند. سه مرد و شش اسب به سوی شمال می‌تازند. در کمتر از دو ساعت، گلدسته‌ی پیچاپیچ سامرا در افق ابری آشکار می‌شود. شهری که سال‌ها پیش پایتخت دولت‌های بزرگی بوده است، اینک رو به ویرانی است. مردان، اسب‌های خسته‌ی خود را در کاروانسرا می‌بندند و به سوی هدف به راه می‌افتند. رشیق، به آسانی محله‌ی درب الحصا را می‌یابد. خیابانی طولانی است که تا دجله امتداد می‌یابد. کسی در آن نیست، جز مردی آفریقایی که درون اطاقکی، جلو در نشسته و در دست او تکه‌ای پارچه است و آن را می‌دوزد. رشیق به سوی مرد آفریقایی قدم بر می‌دارد. سیاه پوست به وی اعتنایی نمی‌کند. رشیق می‌پرسد:
- این خانه از آن کیست؟
مرد بی آن که سرش را بالا بگیرد، پاسخ می‌دهد:
- از آن صاحبش است!
- چه کسی در آن زندگی می‌کند؟
باز مرد با بی اعتنایی می‌گوید:
- صاحبش.
رشیق به همراهانش می‌نگرد و برق دسیسه در چشمانشان می‌درخشد. شمشیرها را از غلاف بیرون می‌کشند. با لگد، در چوبی را باز می‌کنند و وارد دالان می‌شوند. تمام اتاق‌ها را تفتیش و بازرسی می‌کنند. اتاقی پنهانی می‌یابند، اما تهی. پرده‌های روشن فام آن، نظر رشیق را به خود جلب می‌کند. گویی پرده‌ها را تازه بافته‌اند. او در تمام عمرش، پرده‌ای زیباتر از این‌ها ندیده است. با دستان زمختش آن را لمس می‌کند و سپس کنار می‌زند و چشمش به چیزی می‌افتد که انتظار دیدن آن را ندارد. حوضی می‌بیند بزرگ لبریز از آب. در انتهای آن،مردی بر حصیری به نماز ایستاده است. گوشه‌های حصیر در آب هستند. رشیق، از آن چه می‌بیند، مبهوت است. به مرد می‌نگرد که لباس زیبایی بر تن دارد. مرد به نمازش ادامه می‌دهد. اعتنایی به مردان مسلحی که به خانه‌اش یورش آورده‌اند، ندارد.
یکی از مردان، برای اجرای فرمان خلیفه، به آب می‌زند. به نظرش می‌آید ارتفاع آب به یک متر نمی‌رسد. اما ناگهان حس می‌کند حوض کف ندارد. در آب غوطه می‌خورد و چیزی نمانده است که غرق شود. دیوانه‌وار با دست بر سطح آب می‌کوبد؛ اما چاقی و سردی آب، خستگی سفر و هیکل درشتش او را در وضعیت بدی قرار می‌دهد. رشیق، دستش را دراز می‌کند تا او را نجات دهد. بیرون می‌آید. دیگری می‌خواهد شانس خود را بیازماید، اما می‌ترسد و با شتاب از آب بیرون می‌زند. رشیق، حیرت‌زده بر جای ایستاده و به مردی می‌نگرد که همچنان به نماز مشغول است. مرد در آرامش غوطه‌ور است که هراس را در دل آنان بر می‌انگیزد. دل رشیق به این مرد شگفت انگیز فروتنی می‌کند. رشیق صدایش را بلند می‌کند:
- پوزش از تو و از خدا! قسم به پروردگار! که داستان تو را نمی‌دانم. نمی‌دانم نزد چه کسی آمده‌ام. من به درگاه الهی توبه می‌کنم. امام به او اعتنایی ندارد. رشیق حس می‌کند که تپش‌های دلش به کوبش طبل‌های دیوانه می‌ماند. بی اعتنا از آن جا بیرون می‌آید.
معتضد از لابه‌لای تاریکی خفیف مغرب به دروازه‌ی کاخ می‌نگرد. او چشم انتظار آمدن مردان است. به محافظان سپرده است تا مانع ورود آن سه مرد نشوند. آن‌ها هر زمان حتی پس از نیمه شب که آمدند، وارد شوند. معتضد به خوابگاه خویش رفته است. خود را بر بستر نرم می‌افکند. شمشیرش را کنار خود می‌نهد. برای خود جامی از شراب «قطربلی» می‌ریزد. او هر گاه دلپریش است یا می‌خواهد دست به کاری مهم بزند، جام باده‌ای سر می‌کشد. سرش درد می‌کند. ساعتی می‌گذرد. کسی به در اتاقش می‌کوبد و صدای نگهبان می‌آید:
- سرورم! فرستادگانت بازگشته‌اند.
- وارد شوند.
او منتظر است تا آنان با سر مهدی بیایند.
- چه خبر؟! رشیق قصه‌ای را بازگو می‌کند که جز در معجزه‌ها رخ نمی‌دهد. دغدغه‌ها در درون خلیفه اوج می‌گیرند: «آه مهدی مرا به مبارزه می‌طلبد. کاش آنان کسی را نیافته بودند. کاش پنهان شده بود. اینک مهدی، وجودش و دلیری‌اش را ثابت کرده است.» چشمانش از بدطینتی می‌درخشند. به مردان می‌گوید:
- وای بر شما! آیا پیش از آن که بدین جا برسید، کسی را دیده‌اید و درباره‌ی این ماجرا چیزی گفته‌اید؟
- هرگز سرورمان.
- اگر با خبر شوم از این موضوع، مطلبی به کسی گفته‌اید، از عباسیان نیستم اگر سرتان را از بدنتان جدا نکنم! سپس به آن‌ها پشت می‌کند. مردان در می‌یابند که باید آن جا را ترک کنند. معتضد، جامی دیگر سر می‌کشد. فرستادن سه مرد اشتباه بوده است. مهدی، مسلح به معجزه است، پس باید سپاهی جنگجو به نبردش فرستاد. چشمان سرخش شعله‌ورند. او به زودی سپاه عظیم و گرانش را روانه‌ی مأموریتی بزرگ می‌کند.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) الغیبة الصغری، ص 629.
(2) الامام المهدی من المهد الی الظهور، ص 235.
منبع:
سوار سبزپوش آرزوها (روایتی نو از زندگی و زمانه امامان هادی، عسکری و مهدی)؛ کمال السید؛ مترجم حسین سیدی؛ نسیم اندیشه؛ چاپ دوم 1385.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 847
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست