responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 436

دفع کید ستمگر

سید بن طاووس - که خداوند او را رحمت کند - با سندش -، از زرافه که دربان متوکل بود و از شیعیان بشمار می‌رفت نقل می‌کند که گفت: متوکل فتح بن خاقان را نزد خود بزرگ می‌شمرد و او را از تمامی مردم و فرزندان و خاندانش به خود نزدیکتر می‌دانست، و می‌خواست منزلت او را به تمامی مردم بنمایاند، از این رو دستور داد تمامی بزرگان کشور از خاندان خودش و دیگران و وزرا و امیران و رؤسای لشکر و دیگر لشکریان و بزرگان مردم با بهترین لباسهایشان و آنچه از تزئینات که دارند حاضر شده و از روبروی او پیاده حرکت کنند، و در شهر سامرا کسی جز او و فتح بن خاقان سوار بر اسب نباشد، و مردم در هر مرتبه پیاده از روبه‌روی آنان حرکت کنند، آن روز روزی بسیار گرم بود، در میان بزرگان امام هادی - که بر او درود باد - بیرون آمد، ایشان از شدت گرما و ازدحام بسیار ناراحت بود.
زرافه گوید: به امام روی کرده و گفتم: ای سرورم به خدا سوگند آنچه از این ستمگر به تو می‌رسد و سختی‌هایی که متحمل آن می‌گردی بر من بسیار دشوار است، و دست او را گرفته و بر من تکیه داده و فرمود: ای زرافه شتر صالح نزد خداوند از من گرامی‌تر نیست - یا فرمود: با ارزشتر از من نیست - و مستمرا از امام سؤال کرده و استفاده می‌کردم و گفتگو می‌نمودم، تا این که متوکل از اسب پائین آمد و مردم را امر به بازگشت نمود، و اسبها را نزد بزرگان آوردند و آنان به منزل‌هایشان بازگشتند، و من استر امام را نزد ایشان بردم و آن حضرت سوار شد و همراه ایشان به خانه‌اش رفتم، امام فرود آمد و با ایشان وداع کردم و به خانه‌ام رفتم.
فرزندم معلمی داشت که شیعه بود و از اهل علم بشمار می‌رفت، و من عادت داشتم هنگام صرف غذا از او نیز دعوت می‌کردم، او حاضر شد و با هم گفتگو کردیم، و سوار شدن متوکل و فتح بر اسب و پیاده راه رفتن بزرگان و اشراف شهر در پیشگاه آنان را ذکر کردم، و از امام و آنچه که فرموده بود که: شتر صالح نزد خدا از من با ارزش‌تر نیست، را به او بازگو کردم.
و معلم فرزندم با من غذا می‌خورد، ناگهان دست برداشت و گفت: سوگند به خدا تو این کلام را از او شنیدی؟ گفتم: سوگند به خدا شنیدم که این کلمات را می‌گفت، معلم گفت: بدان از فرمانروایی متوکل سه روز بیشتر نمانده و هلاک می‌گردد، در کارهایت دقت کن و هر چه را می‌خواهی محافظت کنی را محافظت کن و خود را آماده نما تا هلاکت او به شما ضرر نرساند و اموالتان به سبب این حادثه یا حوادثی که از آن منجر می‌گردد نابود نشود.
گفتم: این امر را از کجا دانستی؟ گفت: آیا قرآن را نخوانده‌ای که در داستان حضرت صالح و شتر چه گفته است، و خداوند می‌فرماید: «در خانه‌هایتان سه روز زندگی کنید که این وعده‌ای است که تخلف برنمی‌دارد» و گفتار امام باطل نمی‌باشد. زرافه گوید: سوگند به خدا روز سوم نیامده بود که منتصر به همراه بغا و وصیف و سائر ترکها بر متوکل هجوم آوردند، او و فتح بن خاقان را کشته و قطعه قطعه نمودند، تا آنجا که از یکدیگر شناخته نمی‌شدند و خداوند نعمت و فرمانروائیش را زائل ساخت. بعد از این جریان امام هادی - که بر او درود باد - را دیدم، و جریان خود و معلم فرزندم را برای او ذکر کردم، فرمود: راست گفته است، هنگامی که طاقتم به پایان رسید، به گنج‌هایی که از پدرانمان به ما رسیده و آنها از قطعه‌ها و سلاح‌ها و پسرها عزیزتر است مراجعه کردم، و آن دعای مظلوم بر علیه ظالم است، و آن را خواندم و خداوند او را هلاک کرد، گفتم: ای سرورم اگر صلاح می‌دانی که آن را به من آموزش ده، و ایشان آن را به من فرمود، و آن دعا این است. خدایا! من و فلانی پسر فلانی دو بنده از بندگان تو هستیم، در اختیار تو بوده، محل استقرار حال و آینده، و جایگاه بازگشت نمودن و کنونی، و نهان و آشکارمان را می‌دانی، بر نیات ما آگاه و به ضمائرمان احاطه داری. دانشت به آنچه آشکار نموده‌ایم همانند دانشت به آنچه پوشیده داشته‌ایم می‌باشد، و علمت به آنچه پنهان نموده‌ایم همانند علمت به آنچه ظاهر ساخته‌ایم می‌باشد، و چیزی از کارهایمان از تو پوشیده نبوده، و حالی از حالاتمان از تو مستور نیست، و پناهی نداریم که از تو به آن پناه بریم، و پناهگاهی نداریم که بدان پناهنده شویم، و گریزگاهی نداریم که از دستت رهایی یابیم، و ستمگری نتواند که در قلعه‌هایش مرا از تو مستور دارد، و لشکریانش نتوانند که مرا از تو مخفی نمایند، و غلبه کننده‌ای بر تو غلبه نیافته، و ستیزه‌جویی با تو ستیزه نکند، هرجا برود در اختیار تو بوده، و به هرجا پناه برد بر او قادر و توانائی.
پس پناه مظلوم از ما به توست، و توکل مورد ستم واقع شده بر تو، و بازگشتش به سوی توست، هرگاه فریادرسی به فریاد او نرسد از تو فریادرسی طلبد، و هرگاه یاوری او را یاری نکند از تو یاری خواهد، و هرگاه درها به رویش بسته شود به تو پناهنده گردد، و هرگاه درهای امید برویش بسته شود در خانه‌ات را بکوبد، و هرگاه پادشاهان غافل خود را از او پوشیده دارند به تو اتصال یابد، آنچه برایش اتفاق افتاد را قبل از اظهارش دانسته، و به آنچه او را اصلاح می‌گرداند قبل از خواستار شدن آگاهی، پس تو را سپاس ای آن که شنوا و آگاه، و دانا و خبیری.
خدایا! در دانش گذشته و قضای محکم و مقدرات تحقق یافته، و امر نافذت، و مشیت جریان یابنده‌ات در میان تمامی جهانیان، شقاوتمند و سعادتمند، و نیکوکار و فاجرشان را مقدر کرده‌ای که فلانی پسر فلانی بر من قدرت یابد، و بدان وسیله بر من ستم ورزد، و بر من تجاوز نماید، و به قدرتی که به او اعطا کرده‌ای استکبار ورزید، و به برتری که به او ارزانی داشته‌ای افتخار نماید، و به مهلت دادنت مغرور گردیده، و بردباریت او را به تجاوزگری واداشت.
از این رو مرا دچار امر مشکلی کرد که توان صبر بر آن را ندارم، و شری را بر من عارض نمود که قدرت تحملش را ندارم، و به سبب ناتوانی قدرت مبارزه با او در من نیست، و به خاطر کوچکی‌ام قدرت گرفتن حقم را ندارم، پس امرش را به تو واگذار کرده و در مورد او بر تو توکل نمودم، و او را به عقوبتت تهدید، و از قدرتت برحذر داشته، و او را از غضبت ترسانیدم، گمان کرد که بردباریت از او از ناتوانیت سرچشمه گرفته، و مهلت دادنت از عجزت نشأت می‌گیرد، هیچکدام او را از عملش بازنداشت و گفتارم در او تأثیری نداشت، بلکه بر عکس در گمراهیش لجاجت، و بر ستمش استمرار بخشید، و در دشمنیش اصرار، و بر طغیان و سرکشی‌اش افزود، ای آقا و مولایم این به خاطر جرأتش بر تو، و اعتراض بر غضبت که آن را از ستمکاران بازنمی‌گردانی، و کم ارزش تلقی کردن عذابت که آن را از تجاوزگران منع نمی‌کنی بوده است.
پس ای آقایم هم اکنون در مقابل او ضعیف و مظلوم بوده و زیر قدرت او ذلیلانه قرار گرفته‌ام، شکست خورده و مورد تجاوز قرار گرفته‌ام، ترسان، لرزان وحشت زده و خوار گردیده‌ام.
صبرم کاهش یافته و چاره‌ای ندارم، راه‌ها جز راه به سوی تو، و همه‌ی راه‌ها و جهت‌ها جز آن که به سوی تو می‌آید، بر من بسته شده، در دفع مشکلاتش کارهایم به هم ریخته، و در از بین بردن ستمش عقاید و افکارم دچار سردرگمی شده، و آنان که من یاریشان کرده بودم مرا رها کرده، و کسانی از بندگانت که به آنان پناه بردم مرا به او واگذار کردند، با نصیحت کننده‌ام مشورت کردم، به من اشاره نمود که با رغبت به سوی تو آیم، و از راهنمایم خواستم مرا تنها به تو راهنمائی نمود، ای مولایم از این رو به سوی تو بازگشتم، در حالی که ذلیل و خوار و سرشکسته‌ام، می‌دانم که گشایش تنها در نزد توست و راه رهایی از مشکلات تنها به وسیله‌ی تو میسر است، امید به تحقق وعده‌ات در یاری و اجابت دعایم دارم.
به درستی که فرمودی و سخنت حق است و بازگشت و تبدیلی در آن نیست «و هر که مورد ستم قرار گیرد خداوند او را یاری می‌گرداند»، و فرمودی - که ستایشت برتر و نامهایت نیکوست -: «مرا بخوانید تا اجابت کنم شما را»، پس من فرمانبردار هر چه امر کرده‌ای هستم، و این منتی بر تو نیست، و چگونه بر تو منت گذارم در حالی که تو مرا بر آن دلالت فرموده‌ای، پس بر محمد و خاندانش درود فرست و دعایم را اجابت کن همانگونه که وعده فرموده‌ای، ای آن که خلف وعده نمی‌کنی. و ای آقایم می‌دانم برای تو روزی است که در آن انتقام مظلوم را از ظالم می‌گیری، و برای تو وقتی است که حق مغصوب را از غاصب اخذ می‌کنی، چرا که دشمنی بر تو پیش نیفتاده، و مخالفی از تحت قدرتت خارج نمی‌گردد، و از گریختن کسی هراسی نداری، اما غم و اندوهم به اندازه‌ی صبرم بر مهلت دادنت و انتظار کشیدن بردباریت نیست.
ای آقایم قدرتت برتر از هر قدرت، و پادشاهیت بر هر پادشاهی غالب است، و بازگشت هر چیز به توست اگر چه او را مهلت دهی، و رجوع هر ستمگر به توست اگر چه او را در انتظار قرار دهی، و پروردگارا بردباریت از فلانی، و استمرار مهلت دادنت به او، و به انتظار گذاشتنش به من زیان وارد ساخته، و اگر اطمینان به تو و یقین به تحقق وعده‌ات نبود نزدیک بود که ناامیدی بر من غالب آید.
پس اگر در تقدیر نافذت و قدرت جریان یافته‌ات آن است که او بازمی‌گردد و توبه می‌کند یا از ستم نمودنش به من دست می‌کشد، و از مشکل تراشی برایم بازمی‌ایستد، و از امور سختی که دامن گیرم نموده منصرف می‌شود، پس خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و این امر را هم اکنون در قلبش بینداز، قبل از آن که نعمتی که به من داده‌ای را از بین ببرد، و نیکی‌هایی که در حقم انجام داده‌ای را زشت نماید. و اگر آگاهی‌ات به او به امر دیگری غیر از این امور گواهی می‌دهد و بر ستمگریش باقی می‌ماند، ای یاریگر ستمدیدگان مظلوم از تو می‌خواهم که دعایم را اجابت کنی، پس بر محمد و خاندانش درود فرست و او را از جایگاهش برگیر گرفتن شخص قدرتمند، و در حال غفلتش او را نابود ساز نابود ساختن پادشاه یاریگر، و نعمت و قدرتش را از او بازگیر، یاوران و طرفدارانش را در هم شکن، و مملکتش را از هم پراکنده ساز، و دوستانش را متفرق نما، و او را از نعمتی که در برابرش شکر تو را نمی‌گذارد خالی گردان، و لباس عزتت که در مقابلش تو را سپاس نمی‌گوید را از او برگیر. و ای نابود کننده‌ی ستمگران او را نابود ساز، و ای هلاک کننده‌ی اقوام نابود شده او را هلاک گردان، و ای در هم شکننده امت‌های ستمگر او را در هم شکن، و ای خوارکننده‌ی گروه‌های طغیانگر او را خوار ساز، و عمرش را کاسته، و مملکتش را از او برگیر، و اثرش را زائل ساز، و خبرش را قطع، و آتشش را خاموش، و روزش را تاریک، و خورشیدش را تیره، و جانش را خارج ساز، و رونق بازارش را بشکن، و کوهان شترش را ببر، و دماغش را بخاک بمال، و مرگش را نزدیک گردان. و برای او سپری باقی مگذار جز آن که زائل سازی، و نه پایه‌ای را جز آنکه در هم شکنی، و نه اجتماعی را جز آنکه متفرق گردانی، و نه امر ارزشمندی را جز آنکه به پایین افکنی، و نه اساس و ستونی را جز آنکه سست گردانی، و نه سبب و وسیله‌ای را جز آنکه قطع نمائی، و یارانش را بعد از مجتمع بودن متفرق، و بعد از وحدت پراکنده، و بعد از تسلط بر ملتها سرافکنده بما بنمایان. و با نابود ساختن او قلبهای لرزان، و دلهای مضطرب، و ملت متحیر و مردم سرگردان را شفا بده، و با نابودی او حدود تعطیل شده، و سنتهای فراموش شده، و احکام مهمل گذارده شده، و معارف تغییر یافته، و آیات تحریف گردیده، و مدرسه‌های مهجور باقی مانده، و محراب‌های خالی، مساجد و زیارتگاههای خراب شده را بازسازی گردان، و شکم‌های گرسنه را سیر و لب‌های خشکیده و کبدهای پاره پاره را سیراب گردان، و قدم‌های رنج کشیده را آسوده نما.
و او را به بلائی که مشابهی ندارد، و به هلاکتی که راه رهایی از آن را ندارد، و به دردی که قدرت برخاستن از آن را ندارد، و به لغزشی که از آن آسوده نگردد، مبتلا نما، و احترامش را زائل و نعمت‌هایش را تیره ساز. و عذاب بزرگت و عقاب دردناکت، و قدرتت که برتر از آن قدرتی نیست، و پادشاهیت که از پادشاهی او گرامی‌تر است را به او بنمایان، و به قدرت برتر، و چاره‌سازی‌های نیرومندی مرا بر او غالب ساز، و با نیروی بازدارنده‌ات که تمامی موجوداتت در برابرش ذلیل هستند مرا از او بازدار. و او را به فقری که جبران نشود، و به بدی که پوشانده نگردد مبتلا ساز، و او را در آنچه می‌خواهد به خود واگذار، تو به آنچه بخواهی قادری، و او را از نیرو و توانت خالی گردان و به نیرو و توان خودش واگذار، و مکرش را به مکر خود زائل، و اراده‌اش را به اراده‌ات دفع نما، و جسمش را بیمار، و فرزندانش را یتیم، و عمرش را کوتاه، و آرزویش را ناامید، و پادشاهیش را نابود، و شیونش را طولانی گردان. و او را سرگرم به خود نما، و از حزن و اندوه خالی مگردان، و چاره‌جوئیش را به گمراهی، و امرش را به نابودی، و نعمتش را به دگرگونی، و کوششش را به فرومایگی، و سلطنتش را به نابودی، و عاقبتش را به بدترین سرانجام مبدل گردان، و اگر او را میراندی او را با خشم خودش بمیران، و اگر او را زنده نگاه داشتی همراه با حسرت و ندامت باشد، و شر و وسوسه و بدگوئی و بد زبانی، و قدرت و دشمنی او را از من بازدار، و اشاره‌ای نما تا بدان وسیله نابود گردد، بدرستی که سختگیری‌ات شدید و عقابت دردناک است.
دعاؤه فی دفع کید الظالم
ذکر السید بن طاووس رحمه الله باسناده عن زرافة حاجب المتوکل و کان شیعیا انه قال: کان المتوکل یحظی الفتح بن خاقان عنده و قربه منه دون الناس جمیعا و دون ولده و أهله، و أراد أن یبین موضعه عندهم، فأمر جمیع مملکته من الاشراف من أهله و غیرهم و الوزراء و الامراء و القواد و سائر العساکر و وجوه الناس أن یزینوا بأحسن التزیین و یظهروا فی أفخر عددهم و ذخائرهم، و یخرجوا مشاة بین یدیه و أن لا یرکب أحد الا هو و الفتح بن خاقان خاصة بسر من رأی، و مشی الناس بین أیدیهما علی مراتبهم رجالة، و کان یوما قائظا شدید الحر، و أخرجوا فی جملة الاشراف أباالحسن علی بن محمد علیهماالسلام و شق علیه ما لقیه من الحر و الزحمة.
قال زرافة: فأقبلت إلیه و قلت له: یا سیدی یعز والله علی ما تلقی من هذه الطغاة و ما قد تکلفته من المشقة، و أخذت بیده فتوکأ علی و قال: یا زرافة! ما ناقة صالح عند الله بأکرم منی - أو قال: بأعظم قدرا منی - و لم أزل اسائله و استفید منه و احادثة، إلی أن نزل المتوکل من الرکوب و أمر الناس بالانصراف، فقدمت الیهم دوابهم، فرکبوا إلی منازلهم و قدمت بغلة له فرکبها، و رکبت معه إلی داره، فنزل و ودعته وانصرفت إلی داری.
و لولدی مؤدب یتشیع من أهل العلم و الفضل، و کانت لی عادة باحضاره عند الطعام، فحضر عند ذلک و تجارینا الحدیث و ما جری من رکوب المتوکل و الفتح و مشی الاشراف و ذوی الاقدار بین أیدیهما، و ذکرت له ما شاهدته من أبی‌الحسن علی ابن محمد علیهماالسلام، و ما سمعته من قوله: ما ناقة صالح عند الله بأعظم قدرا منی. و کان المؤدب یأکل معی، فرفع یده و قال: بالله إنک سمعت هذا اللفظ منه؟ فقلت له: و الله انی سمعته یقوله، فقال لی: إعلم أن المتوکل لا یبقی فی مملکته أکثر من ثلاثة أیام و یهلک، فانظر فی أمرک و أحرز ما ترید إحرازه و تأهب لأمرک کی لا یفجؤکم هلاک هذا الرجل فتهلک أموالکم بحادثة تحدث أو سبب یجری. فقلت له: من أین لک ذلک؟ فقال: أما قرأت القرآن فی قصة صالح علیه‌السلام و الناقة، و قوله تعالی: «تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب» [1] ، و لا یجوز أن یبطل قول الإمام. قال زرافة: فو الله ما جاء الیوم الثالث حتی هجم المنتصر و معه بغا و وصیف و الأتراک علی المتوکل، فقتلوه و قطعوه والفتح بن خاقان جمیعا قطعا حتی لم یعرف أحد هما من الآخر، و أزال الله نعمته و مملکته. فلقیت الإمام اباالحسن علیه‌السلام بعد ذلک و عرفته ما جری مع المؤدب و ما قاله، فقال: صدق، انه لما بلغ منی الجهد رجعت إلی کنوز نتوارثها من آبائنا هی اعز من الحصون و السلاح و الجنن، و هو دعاء المظلوم علی الظالم، فدعوت به علیه فأهلکه الله، فقلت له: یا سیدی! ان رأیت أن تعلمنیه، فعلمنیه، و هو: اللهم انی و فلان بن فلان عبدان من عبیدک، نواصینا بیدک، تعلم مستقرنا و مستودعنا، و تعلم منقلبنا و مثوانا، و سرنا و علانیتنا، و تطلع علی نیاتنا، و تحیط بضمائرنا. علمک بما نبدیه کعلمک بما نخفیه، و معرفتک بما نبطنه کمعرفتک بما نظهره، و لا ینطوی علیک شی‌ء من امورنا، و لا یستتر دونک حال من احوالنا، و لا لنا منک معقل یحصننا، و لا حرز یحرزنا، و لا مهرب یفوتک منا، و لا یمتنع الظالم منک بسلطانه، و لا یجاهدک عنه جنوده، و لا یغالبک مغالب بمنعة، و لا یعازک متعزز بکثرة، انت مدرکه این ما سلک، و قادر علیه این لجأ.
فمعاذ المظلوم منا بک، و توکل المقهور منا علیک، و رجوعه الیک، و یستغیث بک اذا خذله المغیث، و یستصرخک اذا قعد عنه النصیر، و یلوذ بک اذا نفته الافنیة، و یطرق بابک اذا اغلقت دونه الابواب المرتجة، و یصل الیک اذا احتجبت عنه الملوک الغافلة، تعلم ما حل به قبل ان یشکوه الیک، و تعرف ما یصلحه قبل ان یدعوک له، فلک الحمد سمیعا بصیرا لطیفا قدیرا.
اللهم انه قد کان فی سابق علمک، و محکم قضاءک، و جاری قدرک، و ماضی حکمک، و نافذ مشیتک فی خلقک اجمعین، سعیدهم و شقیهم، و برهم و فاجرهم ان جعلت لفلان بن فلان علی قدرة فظلمنی بها، و بغی علی لمکانها، و تعزز علی بسلطانه الذی خولته ایاه، و تجبر علی بعلو حاله التی جعلتها له، و غره املاؤک له، و اطغاه حلمک عنه.
فقصدنی بمکروه عجزت عن الصبر علیه، و تغمدنی بشر ضعفت عن احتماله، و لم اقدر علی الانتصار منه لضعفی و الانتصاف منه لذلی، فوکلته الیک و توکلت فی امره علیک، و توعدته بعقوبتک، و حذرته سطوتک، و خوفته نقمتک، فظن ان حلمک عنه من ضعف، و حسب ان املاءک له من عجز، و لم تنهه واحدة عن اخری، و لا انزجر عن ثانیة باولی، و لکنه تمادی فی غیه، و تتابع فی ظلمه، و لج فی عدوانه، و استشری فی طغیانه، جرأة علیک یا سیدی و تعرضا لسخطک الذی لا ترده عن الظالمین، و قلة اکتراث ببأسک الذی لا تحبسه عن الباغین.
فها انا ذا یا سیدی مستضعف فی یدیه، مستضام تحت سلطانه، مستذل بعنائه، مغلوب مبغی علی مغصوب، وجل خائف مروع مقهور.
قد قل صبری، و ضاقت حیلتی، و انغلقت علی المذاهب الا الیک، و انسدت علی الجهات الا جهتک، و التبست علی اموری فی دفع مکروهه عنی، و اشتبهت علی الاراء فی ازالة ظلمه، و خذلنی من استنصرته من عبادک، و اسلمنی من تعلقت به من خلقک طرا، و استشرت، نصیحی فاشار الی بالرغبة الیک، و استرشدت دلیلی فلم یدلنی الا علیک، فرجعت الیک یا مولای صاغرا راغما، مستکینا عالما انه لا فرج لی الا عندک، و لا خلاص لی الا بک، انتجز وعدک فی نصرتی و اجابة دعائی. فانک قلت و قولک الحق الذی لا یرد و لا یبدل: «و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغی علیه لینصرنه الله» [2] ، و قلت جل جلالک و تقدست اسماؤک: «ادعونی استجب لکم» [3] ، و انا فاعل ما امرتنی به لا منا علیک و کیف امن به و انت علیه دللتنی، فصل علی محمد و ال محمد، فاستجب لی کما وعدتنی یا من لا یخلف المیعاد.
و انی لاعلم یا سیدی ان لک یوما تنتقم فیه من الظالم للمظلوم، و اتیقن ان لک وقتا تأخذ فیه من الغاصب للمغصوب، لانک لا یسبقک معاند، و لا یخرج عن قبضتک منابذ، و لا تخاف فوت فائت، و لکن جزعی و هلعی لا یبلغان بی الصبر علی اناتک و انتظار حلمک.
فقدرتک یا مولای فوق کل قدرة، و سلطانک غالب علی کل سلطان، و معاد کل احد الیک و ان امهلته، و رجوع کل ظالم الیک و ان انظرته، و قد اضرنی یا رب حلمک عن فلان بن فلان و طول اناتک له و امهالک ایاه، و کاد القنوط یستولی علی لولا الثقة بک و الیقین بوعدک.
فان کان فی قضاءک النافذ و قدرتک الماضیة ان ینیب او یتوب، او یرجع عن ظلمی، او یکف مکروهه عنی، و ینتقل عن عظیم ما رکب منی، فصل اللهم علی محمد و ال محمد و اوقع ذلک فی قلبه الساعة الساعة، قبل ازالة نعمتک التی انعمت بها علی، و تکدیره معروفک الذی صنعته عندی.
و ان کان فی علمک به غیر ذلک من مقام علی ظلمی، فاسألک یا ناصر المظلوم المبغی علیه اجابة دعوتی، فصل علی محمد و ال محمد و خذه من مأمنه اخذ عزیز مقتدر، و افجأه فی غفلته مفاجاة ملیک منتصر، و اسلبه نعمته و سلطانه، و افضض عنه جموعه [4] و اعوانه، و مزق ملکه کل ممزق، و فرق انصاره کل مفرق، و اعره من نعمتک التی لم یقابلها بالشکر، و انزع عنه سربال عزک الذی لم یجازه بالاحسان، و اقصمه یا قاصم الجبابرة، و اهلکه یا مهلک القرون الخالیة، و ابره یا مبیر الأمم الطاغیة، و اخذله یا خاذل الفئات الباغیة، و ابتر عمره، و ابتز ملکه، و عف اثره، و اقطع خبره، و اطف ناره، و اظلم نهاره، و کور شمسه، و ازهق نفسه، و اهشم شدته، و جب سنامه [5] ، و ارغم انفه، و عجل حتفه. و لا تدع له جنة الا هتکتها، و لا دعامة الا قصمتها، و لا کلمة مجتمعة الا فرقتها، و لا قائمة علو الا وضعتها، و لا رکنا الا وهنته، و لا سببا الا قطعته، و اره [6] انصاره و جنده [7] عبادید بعد الالفة، و شتی بعد اجتماع الکلمة، و مقنعی الرؤوس بعد الظهور علی الأمة. و اشف بزوال امره القلوب المنقلبة الوجلة، و الأفئدة اللهفة، و الأمة المتحیرة، و البریة الضائعة، و ادل ببواره الحدود المعطلة، و الأحکام المهملة، و السنن الداثرة، و المعالم المغیرة، و الایات المحرفة، و المدارس المهجورة، و المحاریب المجفوة، و المساجد المهدومة، و اشبع به الخماص الساغبة، و ارو به اللهوات اللاغبة، و الأکباد الظامیة، و ارح به الأقدام المتعبة.
و اطرقه بلیلة لا اخت لها، و ساعة لا شفاء منها، و بنکبة لا انتعاش معها، و بعثرة لا اقالة منها، و ابح حریمه، و نغص نعیمه. [8] . و اره بطشتک الکبری، و نقمتک المثلی، و قدرتک التی هی فوق کل قدرة، و سلطانک الذی هو اعز من سلطانه، و اغلبه لی بقوتک القویة، و محالک الشدید، و امنعنی منه بمنعتک التی کل خلق فیها ذلیل. و ابتله بفقر لا تجبره، و بسوء لا تستره، و کله الی نفسه فیما یرید انک فعال لما ترید، و ابرئه من حولک و قوتک، و احوجه الی حوله و قوته، و اذل مکره بمکرک، و ادفع مشیته بمشیتک، و اسقم جسده، و ایتم ولده، و انقص اجله، و خیب امله، و ازل دولته، و اطل عولته.
و اجعل شغله فی بدنه، و لا تفکه من حزنه، و صیر کیده فی ضلال، و امره الی زوال، و نعمته الی انتقال، و جده فی سفال، و سلطانه فی اضمحلال، و عاقبته الی شر مال [9] ، و امته بغیظه اذا امته، و ابقه لحزنه ان ابقیته، و قنی شره، و همزه و لمزه، و سطوته و عداوته، و المحه لمحة تدمر بها علیه، فانک اشد بأسا و اشد تنکیلا.

[~hr~]پی نوشت ها:
(1) هود: 65.
(2) الحج: 60.
(3) الغافر: 60.
(4) فل عنه جنوده (خ ل).
(5) جذ (خ ل).
(6) ارنا انصاره و جنده (خ ل).
(7) زیادة: و احبائه و ارحامه (خ ل).
(8) نعمته (خ ل)، نغص الله علیه عیشه: کدر عیشه.
(9) عاقبة امره الی شر حال (خ ل).
منبع: صحیفه امام هادی؛ جواد قیومی اصفهانی؛ دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم چاپ اول 1381.

نام کتاب : دانشنامه امام هادی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 436
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست