نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 701
خلیفهام یا پادشاه؟!
ابنابیالحدید مینویسد: روزی عمر در حالی که مردم در اطرافش حلقه زده
بودند، گفت: به خدا سوگند نمیدانم خلیفهام یا پادشاه؟! پس اگر پادشاه
باشم در خطر بزرگی افتادهام. یکی از حاضران به وی گفت: همانا که بین خلیفه
و پادشاه فرق هست، و کار تو به خواست خداوند نیکوست. عمر: فرقشان چیست؟ مرد:
خلیفه نمیگیرد مگر به حق و صرف نمیکند مگر در حق تو و بحمدالله چنین
هستی. و پادشاه مردم را به بیراهه میبرد و مال این یکی را میگیرد و به
دیگری میدهد. پس عمر ساکت شد و گفت: امیدوارم خلیفه باشم. [1] . نکته: گو
اینکه همین اظهار تردید و تشکیک عمر در کار خود که نمیدانسته خلیفه است
یا پادشاه کافی است در اثبات شق دوم، ولی به خدا سوگند او میدانسته خلیفه
نیست و خودش هم به این تصریح نموده و اهل کتاب نیز از پیش از اسلام به او
خبر داده بودند. اما اول: خطیب در تاریخ بغداد از عتبه بن غزوان نقل
کرده که میگوید: عمر در زمان خلافتش سخنرانی کرد و گفت: ما هفت نفر بودیم
با رسول خدا صلی الله علیه و آله که بر اثر خوردن برگ درختان، گوشه
لبهایمان زخم شده بود تا این که من مقداری شیر به دست آورده آن را بین خود و
سعد تقسیم کردم، و امروز هر کدام ما فرمانروایی شهر و دیاری هستیم، و هیچ
نبوتی نبوده جز این که با گذشت زمان به پادشاهی و سلطنت مبدل شده است و اما دوم: ابواحمد
عسکری نقل کرده که: عمر با ولید بن مغیره به منظور تجارت برای ولید به شام
میرفتند و در آن موقع عمر هیجده ساله بود، و کارش برای ولید، شتر چرانی و
حمل بارها و نگهداری کالاهای او بود، و چون به بلقا رسیدند، یکی از علمای
روم با آنان برخورد نموده، عالم پیوسته به عمر نگاه میکرد، نگاههایی
طولانی، و آنگاه به عمر گفت: گمانم نام تو عامر یا عمران یا مانند اینها
باشد، عمر پاسخ داد: اسم من عمر است. عالم گفت: رانهایت را برهنه کن، و
چون برهنه کرد بر یکی از آنها خال سیاهی به قدر کف دستی بود، عالم از عمر
خواست سرش را برهنه کند، پس اصلع بود، عالم از او خواست بر دستش تکیه کند، و
او چپ دست بود سپس عالم به او گفت: تو پادشاه عرب خواهی شد. عمر خندهای مسخره آمیز بر لبان گرفت. عالم
گفت: میخندی؟ به حق مریم بتول تو پادشاه عرب و فارس و روم خواهی شد، عمر
با بیاعتنایی عالم را ترک گفت و به کار خود مشغول گردید، و بعدا که شرح
این قصه را نقل میکرد میگفت که: آن عالم رومی در آن سفر، پیوسته مرا
همراهی مینمود تا زمانی که ولید کالاهای خود را فروخت و.... [2] . آری،
تنها کسی که متصف به صفات خلفای بر حق الهی بوده (آنان که نمیگیرند مگر
به حق و صرف نمیکنند مگر در حق) امیرالمومنین علی علیهالسلام است. چنانچه
دوست و دشمن و خود عمر درباره او به این مطلب اقرار نمودهاند. چنانچه عمر
در شوراء گفت: علی کسی است که اگر شمشیر بر گردنش باشد او را از انجام حق
باز نمیدارد. و ابنملجم قاتل آن حضرت نیز درباره او گفته که: او همواره
پایبند به حق و آمر به معروف و عدل بود، و ما تنها حکمیت او را منکریم. و
هرگز آن حضرت اهل سیاست به معنای خدعه و نیرنگ نبود، و به همین جهت هم از
حق خود صرفنظر کرد آنگاه که عبدالرحمن بن عوف به آن حضرت گفت: در صورتی با
شما بیعت میکنم. و همچنین حاضر شد خلافتش متزلزل باشد پس از به خلافت
رسیدنش ولی راضی نشد که معاویه راحتی برای یک ساعت هم بر سر کارش نگهدارد.
(هنگامی که مغیره بن شعبه به عنوان خیرخواهی به آن حضرت گفت: صلاح کار شما
در این است که معاویه را بر سر کارش باقی بگذارید). [3] .
پی نوشت ها: (1) شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 110. (2) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 3، ص 143. (3) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 1، ص 77.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 701