نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 66
آگاهی از دوست و دشمن خود
امیرالمؤمنین علیهالسّلام در میان اصحاب خود نشسته بود که مردی از
شیعیان حضرت وارد شد و گفت: یا امیرالمؤمنین خدا آگاه است که من شما را
دوست دارم در نهان همانگونه که آشکارا دوست دارم. حضرت فرمود: راست گفتی،
برای فقر پوششی بردار که فقر به طرف شیعیان ما سریعتر میآید از فرود آمدن
سیل به دامنه کوه. آن مرد با شنیدن این کلمات، از شوق گریه کرد و رفت. یکی
از خوارج که در مجلس حضور داشت به رفیق خود گفت: به خدا قسم تاکنون مانند
این ندیدهام، مردی نزد او آمد و اظهار محبت کرد و او هم تصدیق کرد- از قلب
او آگاه بود- رفیقش گفت: مسألهای نیست به هرکه بگویند تو را دوست دارم او
میگوید راست میگوئی. سپس افزود: عقیده ات در مورد من چیست، آیا گمان
میکنی من از دوستان او باشم؟ رفیقش گفت: نه او گفت: الان نزد علی میروم و
مانند آنچه آنمرد گفت میگویم و خواهی دید که جواب مرا هم مثل آن مرد
میدهد، اینرا گفت و برخاست و مقابل حضرت آمد و همان کلام را گفت: (من تو
را در نهان دوست دارم همچنان که در آشکارا) حضرت امیر علیهالسّلام با
شنیدن این سخن نگاه عمیقی به او نمود و فرمود: به خدا قسم دروغ گفتی، نه تو
مرا دوست داری و نه من تو را دوست دارم. آن مرد منافق برای فریفتن حضرت
امیر علیهالسّلام گریست و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا از من این چنین
استقبال میکنید در حالی که خداوند خلاف اینرا میداند، دستت را بگشا (تا
به نشان محبت) با تو بیعت کنم! حضرت فرمود: به چه شرط؟ گفت: به آنچه زریق و
حبتر (اولی و دومی) انجام دادند حضرت فرمود: دست بردار لعنت خدا بر آن دو،
به خدا که تو را میبینم که در مسیر گمراهی کشته شدهای و چهار پایان عراق
صورت تو را له کنند به گونهای که قوم تو را تو را نشناسند. چند زمانی نگذشت که این مرد همراه خوارج نهروان شورش کرد و کشته شد. [1] .