نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 640
حمایت عمر از مغیره
ابوالفرج در اغانی از ابوزید عمر بن شبه نقل کرده که میگوید: عمر در
صورت ظاهر به منظور تحقیق و بررسی ماجرای زنا مغیره بن شعبه تشکیل جلسه
داد، مغیره و شهود بر زنای وی را به نزد خود فراخواند، در این جلسه سه نفر
از شهود به نامهای ابوبکره، نافع، شبل بن معبد بطور صریح و کامل بر زنای
مغیره گواهی دادند... در این موقع زیاد برای ادای شهادت از دور نمایان
گردید عمر چون نگاهش به او افتاد، گفت: کسی را میبینم که هرگز خداوند
مسلمان مهاجری را بر زبان او خوار نخواهد کرد، پس زیاد به اشاره عمر به
گونهای گواهی داد که عمر آن را ناقص دانست، در این هنگام عمر تکبیر گفت و
به مغیره گفت: برخیز! و بر آن سه شاهد حد افترا جاری کن. [1] . نکته: از
جمله آداب و سنن شرع در باب قضا این است که قاضی باید کسی را که به زنا یا
لواط خود اقرار نموده پیش از تمام شدن چهار بار اقرارش او را به رجوع از
اقرارش تلقین و تشویق کند چنانچه در فصل چهارم از بخش نخست گذشت، که
امیرالمومنین علیهالسلام این گونه عمل کرد، ولی در باره شاهد، چنین چیزی
وجود ندارد که قاضی او را از ادای شهادتش منع کند. آن چنان که عمر درباره
زیاد عمل کرده است با این که در حقیقت گواهی زیاد نیز مانند سایر شهود کامل
و تمام بود، و تنها او بخاطر جانبداری از عمر از تصریح به لفظ خاص امتناع
ورزیده بود. مطلب دیگر، این که از کجا که مغیره از مهاجرین بوده چنانچه
در گفتار عمر آمده با این که بلاشک او از منافقین بوده است، و بر نفاق او
خلیفه سوم آنان (عثمان) گواهی داده، هنگامی که به او اعتراض کردند که چرا
ولید بن عقبه را که در حال مستی نماز صبح را چهار رکعت برای مردم خوانده، و
همچنین ابیابنسرح را که آیه قرآن بر کفر او نازل شده و رسول خدا صلی
الله علیه و آله خونش را مباح نموده بود، عاملان و کارگزاران خود قرار
داده، عثمان در پاسخ اعتراض کنندگان به کار عمر استناد کرد که او نیز مغیره
بن شعبه را که در فسق و فجور دست کمی از آنها نداشته عامل خود گردانده
است. و نیز عبدالرحمن بن عوف از جمله عشره مبشره، و یکی از شش نفر شورای
عمر، و حکم او در شورا، بر نفاق مغیره گواهی داده است. آن هنگام که
عبدالرحمن با عثمان بیعت نمود و او را به عنوان خلیفه برگزید مغیره به
منظور خوشایند عثمان به عثمان گفت: بخدا سوگند اگر با دیگری بیعت کرده
بودند، ما هرگز با او دست بیعت نمیدادیم. در این موقع عبدالرحمن به مغیره
گفت: بخدا سوگند دروغ میگویی، اگر با دیگری هم بیعت کرده بودند تو نیز با
او بیعت مینمودی و همین سخن را هم بخاطر مصالح و منافع دنیوی خود به او
میگفتی، و تو آنگونه نیستی که در ظاهر خودت را مینمایانی. و مغیره
همان کسی است که معاویه را به استخلاف فرزند پلیدش یزید که زمامداری او
نابودی امت اسلام را در برداشت ترغیب و تشویق نمود، آن هنگام که معاویه
خواست مغیره را به علت پیریش از کار برکنار کند. و او کسی است که معاویه را
برخلاف مقررات شرع وادار به استلحاق زیاد نمود او را فرزند ابوسفیان و
برادر خود دانست [2] زیرا از زنای پدر معاویه (ابوسفیان) با مادر زیاد
متولد شده بود، به انگیزه سپاسگزاری از بر طرف نمودن حکم رجم که زیاد
درباره او انجام داده بود. و جنایات و تبهکاریهای مغیره از اشعث بن قیس که
ابوبکر به هنگام مرگ آرزو میکرد: ای کاش! موقعی که او را اسیر به نزد او
آورده بودند، وی را کشته بود و زندهاش نمیگذاشت فزونتر بوده؛ زیرا مغیره
در تمام فتنه گریها و ستمکاریهای زمان خود به نحوی دست داشته و به آنها
کمک نموده است. بنابراین، چگونه عمر او را از مهاجرین دانسته، آن هم از
مهاجرین اولیه؛ زیرا قبلا گذشت که عمر به ابنعباس گفته بود که: مهاجرین
اولیه نگذاشتند خلافت به یار شما (امیرالمومنین) برسد و مغیره از
پرنقشترین آنان در این باره بوده؛ زیرا او نخستین کسی بوده که آنان را به
این فکر انداخته است. چنانچه ابنابیالحدید از سقیفه جوهری از ابوزید
نقل کرده که میگوید: مغیره از کنار ابوبکر و عمر میگذشت در حالی که آنان
بر در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودند و آن وجود مبارک تازه
از دنیا رحلت نموده بود، مغیره به آنان گفت: اینجا چه کار میکنید؟ گفتند: منتظر این مرد (امیرالمومنین) هستیم تا از خانه بیرون آمده با او بیعت کنیم. مغیره به آنان گفت: خلافت را در میان قریش گسترش دهید تا توسعه یابد. پس آنان برخاسته و به سقیفه بنی ساعده رفتند. و
همواره آنان به منظور استحکام پایههای خلافتشان به فکر و تدبیر او مغیره
نیازمند بوده و برایشان رایزنی مینمود، از جمله موقعی که مقداد و سلمان و
ابوذر و عمار و حذیفه و جمعی دیگر از شیعیان امیرالمومنین علیهالسلام
تصمیم گرفتند که خلافت ابوبکر را نقض کنند، ابوبکر و عمر کسی را به نزد
مغیره فرستاد و از او تعیین تکلیف و چاره جویی نمودند، مغیره به آنان گفت:
صلاح در این است که عباس را ببینید و برای او و پسرانش بهره و نصیبی در
خلافت قرار دهید تا از ناحیه علی آسوده خاطر باشید. [3] و چگونه عمر حکم
رجم را از مغیره برطرف نسازد با این که او اولین کسی بوده که عمر را به
عنوان امیرالمومنین خوانده، در حالی که ابوبکر جرات نمیکرد خود را به این
لقب ملقب گرداند. و بهترین دلیل بر این که عمر حد ثابت و مسلمی را از
مغیره برداشته این که خود عمر بعدها به آن اقرار نموده، و همچنین
امیرالمومنین و فرزندش امام حسن علیهماالسلام دو امام معصومی که قرآن بر
پاکی آنان گواهی داده، این مطلب را درباره مغیره فرمودهاند. امام
اعتراف خود عمر؛ ابوالفرج در اغانی آورده: که عمر پس از ماجرای زنای مغیره
سالی به حج رفته بود، اتفاقا در موسم حج زنی را که مغیره با او زنا کرده
بود دید، و مغیره نیز آن روز در آنجا حضور داشت، در این موقع عمر به مغیره
گفت: وای بر تو! نسبت به من تجاهل میکنی؟ بخدا سوگند گمان ندارم که
ابوبکره در باره تو افترا بسته باشد، و من هیچ گاه تو را نمیبینم مگر این
که میترسم از آسمان بر من سنگ ببارد. [4] و چنانچه عمر حد ثابتی را درباره
مغیره تعطیل نکرده بود هرگز چنین ترسی را نداشت که از آسمان بر او سنگ
ببارد. و اما فرمایش امیرالمومنین علی علیهالسلام را در این زمینه نیز
اغانی آورده: که علی علیهالسلام میفرمود: اگر بر مغیره دست یابم او را
سنگسار خواهم کرد. [5] . و نقل شده که ابوبکره پس از آن که حد افتراء بر
او جاری شده بود، میگفت: گواهی میدهم که مغیره چنین و چنان کرده است، پس
عمر تصمیم گرفت که دوباره به او حد زند، امیرالمومنین به عمر فرمود: اگر
ابوبکره را تازیانه بزنی من هم یار تو (مغیره) را سنگسار خواهم نمود، و
بدین وسیله او را از تصمیمش منصرف کرد. و اما فرمایش حضرت امام حسن
علیهالسلام در این باره ابنابیالحدید آورده: که امام حسن در مجلس معاویه
به مغیره فرمود: حقا که حد خدا درباره تو قطعی و ثابت بوده و عمر حقی را
از تو برطرف نموده که خداوند از او سوال و بازخواست خواهد نمود. [6] . و
گناه دیگر عمر در این قضیه این که ابوبکره را از سایر شهود شدیدتر تازیانه
زده است، با این که در حد قذف دستور به تشدید نیامده است. چنانچه در اغانی
آمده پس از آن که عمر ابوبکره را تازیانه زد، او بسیار ضعیف و ناتوان شده
بود که مادرش گفت : گوسفندی را ذبح نموده و پوست آن را بر کمر خود ببندد. راوی خبر، ابراهیم از پدرش نقل کرده که میگفت: این بیماری و نقاهت ابوبکره علتی نداشت جز ضربات شدیدی که به او رسیده بود. [7] . و نیز آورده: که عمر پس از آن ماجرا ابوبکره را توبه داد، ابوبکره به عمر گفت: مرا توبه میدهی تا در آینده گواهیم را بپذیری؟ عمر: آری. ابوبکره،
ولی من تا زنده هستم بین هیچ دو نفری گواهی نخواهم داد. و از آن پس هرگاه
او را برای ادای شهادتی میخواندند میگفت: از دیگری بخواهید، چرا که زیاد
شهادت مرا فاسد وتباه نموده است. [8] . و اینها همه دال بر این است که
ابوبکره در شهادتش صادق بوده و زیاد با القاء و تلقین عمر، قضیه را لوث
کرده است، وگرنه ابوبکره با این که مرد بظاهر آراستهای بوده بر آن گفتار
خود ثابت نمیماند زیرا خدای تعالی فرموده: فاذلم یاتوا بالشهداء فالئک
عندالله هم الکاذبون؛ [9] پس اگر شاهد نیاورند، آنان نزد خدا مردمی
دروغگویند. حال آن که ابوبکره بنا به نقل ابوالفرج در اغانی تا آخر بر آن گفتار خود ثابت و پا برجا بوده است. نکته: چگونه
عمر گاهی زن آبستنی را با تهدید وادار به اقرار به زنا نموده و به
سنگساریش فرمان میدهد چنانچه در بخش اول گذشت و گاهی هم شاهدی را از ادای
شهادتش درباره مرد منافقی که در زمان جاهلیت و پس از اسلام معروف به فحشا
بوده جلوگیری میکند؟! چنانچه مدائنی روایت نموده که مغیره زناکارترین
مردم در جاهلیت بوده، و پس از اسلامش نیز آن را داشته تا این که در ایام
ولایتش بر بصره آشکارا و برملا گردیده است. [10] . ابوالفرج در اغانی
آورده: روزی مغیره زمانی که فرماندار کوفه بود در بیرون کوفه و نجف گردش
میکرد، پس به مردی ناشناس رسید که هیچ کدام دیگری را نمیشناخت... مغیره
به مرد ناشناس گفت: درباره امیر خود مغیره چه میگویی؟ گفت: اعوی زناکار است. در این هنگام هیثم بن اسود به آن مرد گفت: خدا دهانت را بشکند این شخص، امیر کوفه، مغیره است. مرد پاسخ داد: این که گفتم سخنی بود که مردم درباره او میگفتند!. [11] . و
نیز ابنابیالحدید نقل کرده که حسن بن علی علیهالسلام در مجلس معاویه به
مغیره گفت: تو کسی هستی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدی آیا
جایز است مردی به زنی که قصد ازدواج با او را دارد نگاه کند، پس رسول خدا
به تو فرمود: بله، جایز است اما در صورتی که قصد زنا نداشته باشد، و این
تعریض به تو بود، زیرا رسول خدا میدانست که تو زناکاری. [12] . و دلیل
دیگر بر این که، عمر در این قضیه از مغیره حمایت نموده بخاطر تشکر از خدمات
گذشته او و امید به آینده اش، این که پس از وقوع این ماجرا و انتشار آن در
شهر بصره و نقل و گفتگوهای مردم در آن باره، او را از امارت بصره معزول
نموده ولیکن امیر کوفه گردانید، در واقع این ترفیعی بود برای او؛ زیرا کوفه
در آن زمان مهمتر از بصره بوده، بطوری که این برخورد عمر با او ضرب المثل
شد. چنانچه ابنقتیبه در عیون آورده: محمد بن سیرین گفته: مردم به یکدیگر
میگفتند: غضب الله علیک کما غضب امیرالمومنین علی المغیره، عزله عن البصره
و استعمله علی الکوفه. خدا تو را غضب کند آن گونه که خلیفه بر مغیره غضب نمود، او را از امارت بصره عزل، و بر کوفه گمارد. و
البته این گونه جانبداری از مغیره اختصاص به عمر نداشته، ابوبکر نیز در
این جهت با او شریک بوده است چنانچه در ایضاح آمده: اسبی به رسم هدیه برای
ابوبکر آورده بودند، ابوبکر به حاضران گفت: کجاست اسب سوار ماهری که این
اسب را به او ببخشم؟ جوانی از انصار گفت: من. ابوبکر به جوان اعتنایی ننموده او را توهین کرد. جوان
انصاری به ابوبکر گفت: بخدا سوگند اسب سواری من از تو و پدرت هم بهتر است.
مغیره از این سخن جوان برآشفت و با زانو به بینی او حملهور شده بینی او
را شکست. موقعی که انصار از این جریان باخبر شدند تصمیم گرفتند از مغیره
قصاص بگیرند ابوبکر وقتی ماجرا را شنید برای مردم خطبه خواند و گفت: چه
خیال کردهاند کسانی که میپندارند من برای آنان از مغیره قصاص خواهم گرفت!
بخدا سوگند این که آنان را از وطنشان بیرون کنم بر من آسانترست تا برای
آنان از مغیره قصاص بگیرم. و بلکه حمایت ابوبکر از مغیره بیش از عمر بوده؛ زیرا در همین قضیه عمر از ابوبکر خواست تا از مغیره قصاص بگیرد ولی او نپذیرفت.
پی نوشت ها: (1) اغانی، ج 14، ص 327. (2) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 4، ص 68. (3) سقیفه، جوهری، ص 47. (4) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 3، ص 162. (5) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 3، ص 162. (6) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید. (7) مستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 448. (8) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 3، ص 162. (9) سوره نور، آیه 13. (10) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 3، ص 163. (11) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 3، ص 163. اغانی، ج 14، ص 322. (12) شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 2، ص 104.
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 640