responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 606
حب علی(ع)

حضرت سیدنا الاعظم و استادنا الاکرم علاّمه بزرگوار حاج سید حسین طباطبائی رضوان اللّه تعالی علی(ع)ه نقل فرمود: در کربلا واعظی بود به نام سید جواد که از اهل کربلای معلی(ع) بود. و لذا او را سید جواد کربلائی می‌گفتند، او ساکن کربلا بود ولی در ایام محرّم و عزا به اطراف و نواحی و قصبات دور دست جهت تبلیغ و ارشاد می‌رفت، نماز جماعت می‌خواند و مسئله می‌گفت و سپس به کربلا مراجعت می‌نمود.
یک مرتبه گذرش افتاد به قصبه‌ای که همه آنها سنّی مذهب بودند و در آنجا با پیرمردی که محاسن سفید و نورانی داشت. برخورد نمود و چون دید سنّی مذهب است از در مذاکره و صحبت وارد شد، دید الا ن نمی‌تواند تشیع را به او بفهماند چون این مرد ساده لوح و پاک دل چنان قلبش از محبّت افرادی که غصب مقام خلافت را نموده‌اند سرشار است که آمادگی ندارد و شاید ارائه مطلب نتیجه معکوس داشته باشد.
تا اینکه یک روز که با آن پیرمرد صحبت می‌کرد از او پرسید: شیخ شما کیست؟ (شیخ در نزد مردم عادی عرب بزرگ و رئیس قبیله را می‌گویند) سید جواد می‌خواست با این سؤال کم کم راه مذاکره را با او باز کند تا به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و او را شیعه نماید.
پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد. (خان ضیافت به معنای مهمانسری است که در میان اعراب مشهور است که با این خانها، از هر کس که وارد شود خواه آشنا و خواه غریب پذیرائی می‌کنند). چقدر گوسفند دارد، چقدر عشیره و قبیله دارد.
سید جواد گفت: به به از شیخ شما چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است. بعد از این مذاکرات پیرمرد رو کرد به سید جواد و گفت شیخ شما کیست؟
گفت: شیخ ما یک آقائی است که هر کس هر حاجتی داشته باشد برآورده می‌کند. اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و یا در مغرب عالم باشی و او در مشرق عالم، اگر گرفتاری و پریشانی برای تو پیش آید اسم او را ببری و او را صدا کنی فورا به سراغ تو می‌آید و رفع مشکل از تو می‌کند.
پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است، شیخ خوبی است اگر اینطور باشد، اسمش چیست؟
سید جواد گفت: اسمش شیخ علی(ع) است.
دیگر در این باره سخنی به میان نیامد مجلس متفرق شد و از هم جدا شدند. و سید جواد هم به کربلا آمد. امّا آن پیرمرد از شیخ علی(ع) خوشش آمده بود و بسیار در اندیشه او بود. تا پس از مدت زمانی که سید جواد به آن قریه آمد با عشق و علاقه فراوانی که مذاکره را به پایان برساند و شیخ را شیعه کند و با خود می‌گفت: مادر آن روز سنگ زیر بنا را گذاشتیم و حالا بنا را تمام می‌کنیم، مادر آن روز نامی از شیخ علی(ع) بردیم و امروز شیخ علی(ع) را معرفی می‌کنیم و پیر مرد روشن دل را به مقام مقدّس ولایت آقا امیرالمؤمنین علی(ع)رهبری می‌نمائیم.
چون وارد قریه شد و از آن پیرمرد پرسش کرد، گفتند: از دنیا رفته است خیلی متأثر شد با خود گفت: عجب پیرمردی، ما به او دل بسته بودیم که او را به ولایت آقا علی(ع) و آل علی(ع) (علی(ع)هم‌السلام) آشنا کنیم، حیف از دنیا رفت بدون ولایت، ما می‌خواستیم کاری انجام دهیم و پیرمرد را دستگیری کنیم، چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست القاآت و تبلیغات سوء پیرمرد را از گرایش به ولایت محروم نموده است. بسیار فوت او در من اثر کرد و به شدّت متأثر شدم. بدیدن فرزندانش رفتم و به آنها تسلیت گفتم و تقاضا کردم مرا سر قبرش ببرید.
فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم: خدایا من در این پیرمرد امید داشتم چرا او را از دنیا بردی؟ خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود، افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت. از سر تربت پیرمرد باز گشتم و با فرزندانش به منزل پیرمرد آمدیم. من شب را همانجا استراحت کردم، چون خوابیدم در عالم رؤیا دیدم، دری است وارد شدم، دیدم دالان طویلی است و در یک طرف این دالان نیمکتی است بلند، و در روی آن دو نفر نشسته‌اند و آن پیرمرد سنّی نیز در مقابل آنها است، پس از ورود سلام کردم و احوالپرسی نمودم، دیدم در انتهای دالان دری است شیشه‌ای و از پشت آن باغی بزرگ دیده می‌شد. من از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟
گفت: اینجا عالم قبر و برزخ من است. و این باغی که در انتهای دالان است متعلّق به من و قیامت من است. گفتم: چرا در آن باغ نرفتی؟ گفت: هنوز موقعش نرسیده است، اول باید این دالان طی شود و سپس در آن باغ بروم.
گفتم: چرا طی نمی‌کنی و نمی‌روی؟ گفت: این دو نفر معلّم من هستند این دو فرشته آسمانی‌اند آمده‌اند مرا تعلی(ع)م ولایت کنند، وقتی ولایتم کامل شد می‌روم، آقا سید جواد! گفتی امّا نگفتی (یعنی گفتی که شیخ ما که اگر از مشرق یا مغرب عالم او را صدا زنند جواب می‌دهد و به فریاد می‌رسد اسمش شیخ علی(ع) است امّا نگفتی این شیخ علی(ع)، آقا علی(ع) بن ابیطالب (ع) است) به خدا قسم همین که صدا زدم شیخ علی(ع) بفریادم رس، همین جا حاضر شد.
گفتم: داستان چیست؟ گفت: چون از دنیا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند و نکیر و منکر به سراغ من آمدند و از من سؤال کردند.
مَنْ رَبُک وَ مَن نَبیک وَمَنْ اِمامُک؟
من دچار وحشت و اضطراب سختی شدم و هر چه می‌خواستم پاسخ دهم به زبانم چیزی نمی‌آمد، با آنکه من اهل اسلام هستم، هر چه خواستم خدای خود را بگویم و پیغمبر را بگویم به زبانم جاری نمی‌شد.
نکیر و منکر آمدند که اطراف مرا بگیرند و مرا در حیطه غلبه و سیطره خود در آورده و عذاب کنند، من بیچاره شدم، بیچاره به تمام معنی، و دیدم هیچ راه گریز و فراری نیست، گرفتار شده‌ام، ناگهان به ذهنم آمد که تو گفتی: ما یک شیخی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق عالم باشد یا در مغرب آن فورا حاضر می‌شود و رفع گرفتاری از او می‌کند. من هم صدا زدم: ای علی(ع) به فریادم رس.
فورا علی(ع) بن ابیطالب امیرالمؤمنین (ع) حاضر شدند اینجا و به آن دو ملک نکیر و منکر فرمودند: از این مرد دست بردارید، او معاند نیست او از دشمنان ما نیست، اینطور تربیت شده، عقایدش کامل نیست چون سِعِه نداشته است. حضرت آن دو ملک را ردّ کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقاید مرا کامل کنند این دو نفری که روی نیمکت نشسته‌اند دو فرشته‌ای هستند که به امر آن حضرت آمده‌اند و مرا تعلی(ع)م عقاید می‌کنند، وقتی عقایدم صحیح شد من اجازه دارم این دالان را طی کنم و از آن وارد باغ گردم.
مرا در تن بود تا جان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
چه در پیدا چه در پنهان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
بکامم تا زبان باشد تا در دهان باشد
بهر لفظ و بهر عنوان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
علی(ع) مولای درویشان، صفا بخش دل ایشان
بهر دردی پی دَرمان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
ز قدسیات سبحانی هم از آیات قرآنی
بهر تفسیر و هر تبیان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
نخواهم جز علی(ع) دینی نه جز آئینش آئینی
بهر دم از سَر ایمان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
ز مهرش مست و حیرانم غم و شادی نمیدانم
چه در باغ و چه در بستان علی(ع) گویم علی(ع) جویم
منبع : کرامات العلویه، علی(ع) میر خلف زاده، نشر مهدی یار

نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1  صفحه : 606
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست