نام کتاب : دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان جلد : 1 صفحه : 1403
قبر هود و یهودا
در صفین نصر آمده: اصبغ بن نباته میگوید در نخیله قبر بزرگی بود که
یهودیان، مردگان خود را در اطراف آن به خاک میسپردند، علی علیهالسلام
پرسید؛ مردم درباره این قبر چه میگویند؟ امام حسن گفت: میگویند قبر هود پیامبر است، آنگاه که قومش از اطاعت او سربرتافتند بدین سرزمین آمده و در اینجا وفات نموده است. امیرالمومنین
علیهالسلام فرمود: دروغ میگویند، حقا که من نسبت به این قبر از آنان
آگاهترم، این قبر یهودا پسر بزرگ یعقوب است، آنگاه فرمود: آیا در این نواحی
شخص مطلعی پیدا میشود؟ گفتند: بله. پیرمرد کهنسالی را به نزد آن حضرت آوردند. امام به او فرمودند: منزل تو کجاست؟ گفت: در ساحل دریا. فرمود: فاصلهاش با کوه سرخ چقدر است؟ گفت: به آن نزدیک است. فرمود: قوم تو درباره آن چه میگویند؟ گفت: میگویند قبر ساحری است. فرمود:
خلاف میگویند، آن قبر هود است و این قبر یهودا. آنگاه فرمود: در روز
قیامت هفتاد هزار نفر از پشت شهر کوفه با چهرههایی تابان همچون مهر و ماه
محشور شده بدون حساب داخل در بهشت میشوند. [1] . مولف: در اینجا
مناسب است داستان دلالت آن بزرگوار را از قبر دانیال پیغمبر و دو دختر تبع
که برای عمر و ابوبکر بیان فرموده نقل کنیم (اگر چه از موضوع این فصل
خارجند). در تاریخ اعثم کوفی [2] آمده: هنگامی که ابوموسی اشعری شهر شوش
را فتح نمود در آنجا اتاقی قفل شده دید، دستور داد قفل را شکستند، پس در
میان اتاق سنگ بزرگی به شکل قبری دید که در میان آن جسدی که باطلا کفن شده
بود مشاهده نمود، ابوموسی از بلندی قد آن جسد در شگفت شده از اهل آنجا از
هویت آن پرسش نمود؛ گفتند: او مرد درستکاری بوده که در عراق میزیسته و
عراقیها به وسیله او از خدا طلب باران مینمودهاند، از قضا در سالی ما
دچار خشکی و بیبارانی شدیدی شده او را از عراقیها درخواست نمودیم تا نزد
ما بیاید و برای ما طلب باران کند. ولی آنان از فرستادن وی امتناع ورزیدند
از ترس این که مبادا او را بازنگردانیم و لذا ما پنجاه نفر به عنوان گروگان
نزد آنان فرستادیم تا او را بفرستند پس او را فرستادند و برای ما طلب
باران نمود و خداوند به وسیله دعای او برای ما گشایش نمود، و ما از پنجاه
نفر خود صرفنظر کرده او را در همین جا نگهداشتیم تا این که نزد ما وفات
نمود. ابوموسی جریان را به عمر نوشت، عمر چگونگی و صحت و سقم این داستان را
از صحابه پرسش نمود، هیچ کس در این رابطه اطلاعی نداشت بجز امیرالمومنین
علیهالسلام که فرمود: این دانیال است که از پیامبران الهی بوده و در زمان
پادشاهی بخت النصر و شاهانی دیگر میزیسته، و شرح زندگانی او را تا زمان
مرگش بیان داشت. و به عمر فرمود: به ابوموسی بنویس جسد را بیرون آورده و در
جایی به دور از دسترس اهل شوش دفن نماید. عمر جریان را به ابوموسی نوشت
ابوموسی دستور داد رودخانه را (که از کنار شهر میگذشت) خشک نموده و قبری
در وسط آن حفر و دانیال را در آن دفن کنند و آنگاه آن را با سنگهای بزرگ،
مستحکم نموده آب را بر روی آن جاری ساخت. و در مناقب از ابوبصیر از امام
صادق علیهالسلام نقل کرده که فرمود: در زمان خلافت ابوبکر قومی میخواستند
مسجدی در ساحل عدن بنا کنند، و آنگاه که از ساختمان مسجد فارغ میشدند بنا
فرو ریخت، آنان به نزد ابوبکر آمده قصه خود را بیان داشته و از او چاره
جویی نمودند. ابوبکر برای مردم خطبه خواند و آنان را سوگند داد که اگر کسی
در اینباره مطلبی میداند بگوید. امیرالمومنین علیهالسلام به آنان فرمود:
در قسمت راست و چپ آن موضع از سمت قبله زمین را حفر نموده به دو قبر
میرسید که بر روی آنها نوشته است: من رضوی هستم و خواهرم حبی که به خدای
عزیز جبار شرک نورزیدهایم. و بدن آنان برهنه است، پس آنان را غسل داده کفن
نموده بر آنان نماز گزارده به خاکشان بسپارید و سپس مسجدتان را بنا کنید
که بر جا خواهد ماند. پس طبق فرموده آن حضرت علیهالسلام عمل کرده آن را
صادق یافتند.