براى جوهر ديگر بوده و نه حالّ در آن مىباشد اگر از جوهر حالّ و محلّ تركيب يافته
باشد پ س آنرا جسم خوانند و غير آن يعنى جوهرى كه نه محلّ براى جوهر ديگر بوده
و نه حالّ در آن باشد و از آندو نيز تركيب هم نيافته باشد پ س آن مفارق از مادّه است
ولى در عين حال اگر به مادّه و جسم تعلّق داشته باشد نفس ناميده شده و در غير
اينصورت يعنى اگر تعلّقى به جسم نداشته باشد آنرا عقل مفارق خوانند.
كلمه « المفارق » مرفوع است از باب اينكه مقطوع از نعت بودن است و رفعش
بخاطر آنستكه خبر است براى مبتداء محذوف چ نان چ ه در فرموده حقتعالى «ويللكلّ همزة لمزه الّذى جمع مالا و عدّده» كلمه «الّذى» را از صفت بودن براى لمزه
مىتوان مقطوع قرار داده و خبر براى مبتداء محذوف دانست.
و ممكنست متعلّق براى « دونه » كه ظرف است باشد و تقدير كلام و دونه
هو المفارق مىباشد.
سپس مىفرمايد:
معلوم باشد كه براى اقسام پ نج گ انه جوهر مباحث طويلى است كه براى
هر يك فريدهاى عليحدّه ترتيب دادهايم كه از قسم عقل در الهيّات و از باقى در
طبيعيّات صحبت نمودهايم.
شرح فارسى:
توضيح
جوهر: ماهيّتى است كه داراى تحصّل و قوام باشد در مقابل موجودات
اعتبارى كه چ نين نيستند و در تعريف آن گ فتهاند هر گ اه در خارج موجود شود در
ضمن موضوع نباشد و در درّة التّاج آورده:
در اصطلاح جمهور جوهر ماهيّتى است كه چ ون او را در اعيان بيابند وجود
او در موضوع نباشد.
اقسام جوهر
براى جوهر پ نج قسم نقل نمودهاند: