سكّاكى بعد از برخورد به كلام فخر آنرا پسنديده و گفته است حق بجانب
فخر است و در امثله مزبور مىبايست فاعل حقيقى را [اللّه] تقدير كنيم و گويا شيخ
عبد القاهر فاعل حقيقى در اين امثله را تشخيص نداده و از آن غفلت نموده است.
نظر مصنف و كلام شارح
مصنّف نيز نظر سكّاكى را قبول نموده و به تبعيّت از وى در متن
اينكتاب فاعل امثله مزبور را [اللّه] تقدير نموده چنانچه شرح آن گذشت.
شارح مىگويد: در گمان من اينست كه تقدير سكّاكى و مصنّف يك تكلّفى
بيش نيست و حق بجانب شيخ است، زيرا تقدير [اللّه] در اين امثله و آنرا فاعل افعال
مزبوره دانستن با قصد مستعملين و قائلين اين تراكيب سازش ندارد و از اين گذشته
فاعل آنست كه قوام فعل به آن باشد و در مثالهاى گذشته نمىتوانيم بگوئيم سرور
قوامش به خداوند است، يا حقتعالى مقوّم قدوم و زيادت است.
و بنظر مىآيد حضرات مراد شيخ را درك نكردهاند زيرا وى مى گويد فعل
بدون فاعل حقيقى محقّق مىشود چه آنكه اين كلامى است كه هيچ عاقلى به تفوّه آن
راضى نيست بلكه مقصود او اين است كه واجب نيست قبل از هراسناد مجازى يك اسناد
حقيقى مقدّر شود و با در نظر گرفتن آن اسناد مجازى را القاء نمود بلكه چه بسا
ابتداء فاعل يا مفعول مجازى را ذكر نموده بدون تصوّر فاعل و مفعول حقيقى نظير
امثله مورد بحث.