فصاحت در متكلّم عبارتست از ملكه يعنى كيفيّتى كه در نفس رسوخ و نفوذ
داشته باشد.
و كيفيّت عرضى است كه تعقّل و تصوّرش موقوف بر تصوّر و تعقّل غير
نبوده و مقتضى قسمت و عدم قسمت در محلّش باقتضاء اوّلى نباشد.
پس بقيد اوّل اعراض نسبى همچون اضافه و فعل و انفعال و امثال آن خارج
شد و بقول ما كه گفتيم [اقتضاى قسمت نداشته باشد] كميّات و مقادير و به [لا قسمت]
نقطه و وحدت خارج مىشوند و قول ما كه گفتيم [اوّليّا] براى اينستكه در آن مثل علم
بمعلومات كه مقتضى قسمت و لا قسمت است داخل گردد.
بنابراين قول مصنف كه گفت [ملكة] مشعر است باينكه اگر كسى از مقصودش
بلفظ فصيح تعبير كند در اصطلاح فصيح نباشد مگر آنكه اين حالت در او رسوخ و نفوذ
داشته باشد.
و قول مصنّف كه گفت [يقتدر بها على التعبير عن المقصود] بدون آنكه
بگويد [يعبّر عن المقصود] مفيد اينمعنا است كه وقتى ملكه مزبور در كسى تحقّق يافت
ويرا فصيح گويند اعم از آنكه از مقصود خود بلفظ فصيحى تعبير نموده يا اصلا تعبير
نكرده باشد.
و قول مصنّف كه گفت [بلفظ فصيح] بمنظور آنست كه مفرد و مركّب را
شامل شود.