و چنانچه ملاحظه مىشود لفظ « من » در اين مثال در ابتدائيّت منسوب به بصره استعمال گرديده نه بنحو
مستقلّ و بدون اضافه به كلمه ديگر.
ولى غايت و غرض از وضع اسماء اينستكه آنها را در معانى مستقلّه و
بدون اضافه و نسبت بمعناى ديگر استعمال نمايند از اينرو مىبينيم كه در موارد
استعمال ابتدائيّت اسمى مىگويند:
ابتداء سيرى البصرة و انتهائه الكوفه.
( آغاز سير من بصره و انتهاى آن كوفه مىباشد).
در اينمثال كلمه « ابتداء » كه معناى اسمى است بدون اضافه و نسبت به كلمه
ديگر در كلام مورد استعمال واقع گرديده.
پس معناى « من » و « الابتداء »
هردو با هم متّحد بوده و صرفا فرقشان در كيفيّت استعمال و بعبارت ديگر از حيث غايت
با هم فرق دارند.
قوله: انّ مثاله: يعنى مثال قسم ثالث.
قوله: و ما يلحق بها: ضمير در « بها » به حروف راجع است.
قوله: و قبل اثبات ذلك: مشار اليه « ذلك » مثال بودن حروف و ملحقات بآنها براى قسم ثالث مىباشد.
قوله: المسانخة لها فى المعنى: كلمه « المسانخة » يعنى هم سنخ و هم قبيل بودن و آن صفت است براى « الاسماء » و ضمير در « لها » به حروف راجع است.
قوله: عين معنى كلمة الابتداء: مقصود از « كلمة الابتداء» ابتداء كسى
است چنانچه مراد از « استعلاء » و « ظرفيّت » استعلاء و ظرفيّت اسمى مىباشد.
قوله: و انّما الفرق: يعنى فرق بين حروف و اسماء.
قوله: و هى انّ الحرف وضع الخ: ضمير « هى » به جهت راجع است.
قوله: لاجل ان يستعمل فى معناه: ضمير مجرورى در « معناه » به حرف عود مىكند.
قوله: لاجل ان يستعمل فى معناه اذا لوحظ مستقلّا فى نفسه: ضمير در « معناه » به