التّلبّس لا يبقى معنى لفرض صدق المشتقّ على الذّات مع انقضاء حال
التّلبّس لا حقيقة و لا مجازا.
ترجمه:
وجه اعتبار دو شرط مذكور در مشتقّ باصطلاح اصول
مرحوم مصنّف مىفرمايند:
وجه اعتبار دو شرط مذكور در مشتقّ اصولى اينستكه:
بتوان تصوّر نمود ذات باقى بوده و تلبّسش به مبدء منقضى گشته تا نزاع
سابق صحيح بوده يعنى جاى آن باشد كه برخى بگويند با انقضاء تلبّس حقيقتا اطلاق
مشتقّ بر ذات صحيح است و گروهى ديگر معتقد باشند كه اين اطلاق بنحو مجازى است.
البتّه همانطوريكه قبلا ذكر شد بين حضرات اتّفاق و اجماع است كه
اطلاق مشتقّ بر ذات و صدقش بر آن بلحاظ حال تلبّس بنحو حقيقت مىباشد.
و اگر شرط مزبور را معتبر ندانيم و ذات بمجرّد زوال تلبّس بصفت زائل
گردد در صورت انقضاء تلبّس ديگر براى صدق مشتقّ بر ذات محلّى باقى نمانده و اطلاق
آن بر ذات نه حقيقتا صحيح بوده و نه مجازا.
بيان مراد
حاصل مراد مصنّف (ره) از عبارات مذكور اينستكه:
علّت اعتبار دو شرط مذور و سرّ آن موجّه ساختن و تصحيح نمودن نزاعى
است كه در مسئله مشتقّ بين ارباب اصول واقعست و شرح آن چنين است:
چنانچه گذشت برخى از اصوليّون مىفرمايند:
اطلاق مشتقّ بر ذاتى كه وصف از آن منقضى شده مجاز بوده و بعضى ديگر
اين اطلاق را حقيقى مىدانند جاى ترديد نيست كه در هردو فرض و بنابر هردو قول
مىبايد ذات باقى بوده تا بتوان بنحو حقيقت يا مجاز مشتقّ را بر آن اطلاق نمود
بنابراين اگر بمجرّد زوال صفت ذات نيز زائل گردد اساسا نزاع مزبور بىمورد و