همه درمانده از راه رسيده رنج سفر ديده رنگها پريده و
صورتها زرد و بدنها لاغر شده از بسيارى تازيانه كبود گرديده و
از كثرت بىخوابى و گرسنگى توانائى
از همه رفته دلها از زندگى سير و از عمر به اين سختى دلگير شده آروزى موت مىكردند
و بخدا مناجات مىنمودند
شب اوّل خرابه و پريشانى آل
اللّه در آنجا
چون شب
فرارسيد و جهان لباس عبّاسيان به تن نمود تمام غمها در دل اهل بيت عليهم السّلام جاى گرفت از يك طرف وحشت شكافهاى خرابه و از طرف ديگر وحشت تاريكى شب كه مثل پر كلاغ تيره و تار بود اطفال خردسال را به ترس و لرزه انداخته بود، نه فرشى
داشتند كه روى آن بنشينند و نه چراغى كه
بيفروزند نه آبى و نه غذائى لا طعام لهم و اف و لا شراب لهم كاف لا فراش ياؤون اليه
و لا سراج يستضيئون لديه و لا انيس يستأنسونن به و لا مسلّل يتسلّلون منه غريبانه بگرد
هم جمع شدند بعد از طاعت و عبادت و نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با
سوز و گداز نوحه آغاز نمودند با اين همه محنت اغلبى در وحشت
و اضطراب بودند كه مبادا ديوار يا سقف آن ويرانه خراب شود و زن و بچّه را بزير بگيرد
خلاصه كلام آنكه فقط خدا آگاه است كه در آن شب اهل بيت عليهم السّلام چگونه بسر بردند غصه همه زنان و اسيران را عليا مكرّمه حضرت زينب سلام اللّه
عليها مىخورد و همچنين ساير زنان نالهكنان برسينهزنان بودند و قرار و آرام از همه
رفته بود