اى پسر پيغمبر خدا
بخدا قسم خيلى برمن گرانست كه چرا در ركاب تو جان خود را فدايت ننمودم و ليكن يا ابا عبد اللّه چون جدّت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات كردى حال و اخلاص مرا
عرضه بدار و شهادت بده كه من شهادت دادم براينكه اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا
شريك له و انّ محمّدا صلّى اللّه عليه و اله رسول اللّه و انّ عليّا ولىّ اللّه و انّك
الأمام بعد سر را تسليم آن لعينان كرد و خود با چشم گريان رو
به صومعه نهاد آن ملاعين بعد از رفتن پولها را
بين خود تقسيم كردند در دست داشتند كه پولها مبدّل
به سفال شده و در روى آن نوشته بود و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون حيرت برلشگر
افزوده شد خولى ملعون گفت در
اين معامله را بگذاريد بروز ندهيد
در روضة الشّهداء مسطور است كه لشگر پسر زياد
آل اللّه و آل رسول را آوردند تا به شهر عسقلان رسانيدند والى شهر عسقلان يعقوب عسقلانى
بود كه از امراء شام شمرده مىشد و در كربلا به حرب حضرت امام حسين عليه السّلام حاضر
بود باتّفاق عسگر مراجعت كرده بود چون به
نزديك شهر خود رسيد حكم كرد شهر را آئين بستند و اهل شهر لباسهاى فاخر در بركنند اظهار
فرح و سرور براى فتح يزيد بنمايند فزيّنوا الأسواق و الشّوارع و الأبواب و احضروا المطربين
و اخذوا فى اللّهو و اللّعب و اظهروا الفرح السّرور و ادمنوا شرب الأبنذة و الخمور
و جلسوا فى الغرف و الرّواشن و الا عالى من الدّانى و العالى كوچه و بازارها را زينت
كردند دروازهها را آيينبندى نمودند در سر چهارراهها مطرب
نشاندند رقاصان مشغول طرب مردمان به لهو و لعب اجامره و اوباش لباسهاى رنگارنگ در بركردند
از اعلى و ادنى برغرفهها و منظرهها نشسته و مجالس خمر آراسته به شادى
[1] جوهرى در صحاح اللغه مىگويد، عسقلان شهرى است در شام و
به عروس شام معروف است
و فيروزآبادى مىنويسد :
عسقلان
شهرى است در ساحل و كنار شام