لشگر ابن زياد در ميان گرفتهاند دارند
مىكشند يحيى ضربتهاى پياپى خورد
و سلام داده بعد به دار السّلام آخرت روى نهاد يك سلام به سر مطهّر امام عليه السّلام
و يكى به فرزند امام عليه السّلام داد معين الدّين در روضه مىنويسد كه مرقد پاك يحيى در دروازه حرّان معروف است به مقبره يحيى شهيد و يستجاب الدّعاء
عند ترتبه در سر قبر او هردعائى ردّ نمىگردد و مستجاب مىشود
چون سپاه
كفرآئين پسر زياد پليد اسراء
و سرها را به قريه اندرين آوردند والى آن ولايت را خبر كردند تا تدارك سپاه ديده و
به استقبال بيايد .
از مدينه تا مدينه (مقتل) ؛ص880
مل السقيفه مىنويسد :
حاكم اين شهر را نصر بن عتبه نام بود از قبل يزيد بن معاويه حكومت داشت چون شنيد لشگر عراق امام آفاق را كشتهاند و عيالش را اسير كرده با سر آن
سرور به شام مىبرند كفر و نفاق خود را آشكار كرد خرّمى و سرور نمود امر بتزيين البلد
و اظهار السّرور و الفرح و ابعاد الهمّ آن ملعون امر كرد شهر را آئين بستند مردمان
را گفت البسه رنگين بپوشند اظهار فرح كنند منتظر ورود
كاروان اسراء باشند از آنطرف سپاه كفراثر كاروان اسراء را به شهر داخل نموده و اسيران
را با آن ذلّت و خوارى در جائى منزل دادند و سرها را در صندوق نهادند چون شب شد اهل آن بلد بناى عيش و عشرت نهادند كه عبارت كامل اين است و باتوا
ليلتهم يختمرون و يرّقصون و يصبحون و يضربون الطّنابير و المزامير و لهم فى سكرتهم
شهبق و زفير آنشب را به شرب خمر مشغول گشته و
بناى رقصيدن و كف زدن و وجد و نشاط نمودن گذراندند اهل
طرب به ساز و آواز اشتغال داشتند كه صداى طنبور و تار و آواز از فلك دوّار درگذشت دل
اسيران در گوشه زندان از اين شادى بدرد آمد
[1] قريهاى است كه فاصلهاش تا حلب بقدر يك شبانهروز راه رفتن
مىباشد