چون قاصد
عبيد اللّه زياد نامه را به يزيد پليد رسانيد
يزيد شقاوتآئين از شهادت امام حسين عليه السّلام مسرور و شادمان گشت دل قساوت نهاد آن ظالم از كشته شدن امام ما راحت شد ساعتى در فكر فرورفت
و در نامه تأمل كرد و سرور قلبى و شادمانى باطنى خود را اظهار نمود فراى انّ الأمر
عظيم و الخطب جسيم و بدكار بزرگى واقع شده و امر عظيمى حادث گشته كه
موجب پريشانى خاطر مسلمانان و باعث ملامت گبر و ترسايان خواهد شد و حكما در اين امر وى را تقريع و توبيخ و تشنيع خواهند
نمود فاظهر العبس و اقطاب الوجه برحسب ظاهر عبوس كرده چين در
ابرو آورد و صورت در هم كشيد رو بحضار مجلس نموده گفت انّ
ابن مرجانه فعل كذا و كذا پسر مرجانه
ملعون چنين و چنان كرده
حسين بن على عليه السّلام را شهيد كرده و عيال او را اسير نموده من راضى به فعل او
نبوده و نيستم و نگفته بودم حسين بن على عليه السّلام را شهيد كرده و عيال او را اسير
نموده من راضى به فعل او نبوده و نيستم و نگفته بودم حسين بن على عليه السّلام را بكشد
و انّما امرته بدفعه و طرده عن حدود الأسلامية همينقدر باو گفتم حسين
عليه السّلام را از حدود و ثغور مسلمانان دور كند و نگذارد كه مردم را اغوا كند و لواى
سلطنت برپا نمايد او هم مثل يكى از مسلمانان سربزير باشد و كار بكار دولت و ملّت نداشته
باشد پسر مرجانه بىعقل چنين و چنان عجله و شتاب كرد و حسين عليه السّلام را كشت و عيالش را اسير كرده بكوفه
آورده ففعل كلّ ذلك بسوء سريرته و ضعف رايه قبّحه اللّه و ما صنع همه