پس شمشير
كشيد و روى به لشگر عمر سعد آورد چند نفر
را به قتل رسانيد عاقبت دور آن تازهمسلمان را گرفتند و
او را به خاك انداختند همينكه آن جوان افتاد گوشه چشم بطرف
حضرت باز داشت و از امام عليه السّلام تقاضاى عنايت نمود، امام عليه السّلام خواست
برخيزد ديد كه نمىتواند فرمود :
معذورم
دار كه قوّت برخاستن ندارم .
جسارتهاى لشگر كفرآئين عمر سعد ملعون به ساحت مقدّس امام عليه السّلام
و خيام محترمات
پس از
آنكه امام عليه السّلام با زخم و جراحتهاى فراوان به روى خاك قرار گرفت و لشگر ابن سعد ملعون يقين كردند ديگر قوّت و نيروئى در امام نمانده كه
برخيزد شمر ناپاك رو به خيمه بانوان آورد و نيزه برآن زد و گفت آتش
بياوريد تا اين خيمه را با اهل و سرنشينانش بسوزانم .
بانوان از اين صدا به ضجّه و ناله درآمدند كه از صداى ايشان لشگر پسر سعد با آن همه قساوتى كه داشتند متأثّر بلكه گريان شدند
در اين هنگام شبث بن ربعى جلو آمد و شمر را برگردانيد، بانوان از ترس در خيمه خزيدند
و لرزان و ترسان ديگر صدا برنمىآوردند در اين هنگام شمر ملعون رو به لشگر كرد و گفت :
مادرهايتان به عزايتان بنشينند منتظر چه هستيد، چرا ايستادهايد، اين مرد كه از پا افتاد
معلوم نيست جان داده يا نداده جملگى براو حمله كرده و راحتش كنيد، پس آن ناكسان از همه طرف برامام عليه السّلام هجوم آورده و آن سرور را در
ميان گرفتند ابو الحنوق تيرى به پيشانى انور
حضرت زد كه قبلا به همانجا سنگ زده بود و حصين بن نمير تيرى به دهان مبارك حضرت زد
كه قبلا در ميان شريعه تير به همان موضع زده بود و ابو ايّوب غنوى حرامزاده تيرى به گلوى مباركش زد .
صاحب رياض الاحزان مىفرمايد :
امثال اين ضربات و طعنات و جراحات و جنايات بروجود مقدّس حضرت