و لمّا اثخن الحسين عليه السّلام بالجراح و بقى كالقنفذ طعنه صالح بن
وهب المرى على خاصرته طعنة فسقط الحسين عليه السّلام عن فرسه الى الارض على خدّه الايمن
....
يعنى : چون امام حسين عليه السّلام در اثر زيادى زخم ناتوان
شد و بدنش از زيادى تير همچون خارپشت گرديد صالح
بن وهب مرى چنان نيزه برپهلويش زد كه از اسب برروى زمين افتاد
و گونه راستش به روى خاك قرار گرفت ....
و مرحوم صدوق در امالى مىفرمايد :
ورمى بسهم فوقع فى نحره و خرّ عن فرسه فاخذ السهم فرمى به و جعل يتلقى
الدّم بكفّه فلمّا امتلأت لطخ بها رأسه و لحيته و يقول القى اللّه عزّ و جلّ و انا
مظلوم متلطخ بدمى ثمّ على خدّه الايسر صريعا ....
يعنى : تيرى به گلوى مباركش خورد و از اسب افتاد، پس تير
را از گلو درآورد و بدور انداخت و پيوسته مشت
را از خون گلو پر مىكرد و آن را به سر و محاسن مىماليد و مىفرمود اينگونه خداى عزّ و
جلّ را من مظلوم ملاقات خواهم كرد سپس با گونه چپ برروى
زمين افتاد ....
مرحوم قزوينى در رياض الاحزان مىنويسد :
افتادن حضرت برروى خاك يكمرتبه و دو مرتبه نبوده بلكه كرارا حضرت از قوّت
رفته و به خاك افتاده و سپس برخاسته، يك مرتبه با گونه راست
بخاك افتاده و دفعه ديگر با گونه چپ و
بار ديگر با هيئت سجود بوده و هريك موقعى و مقامى دارند .
اضطراب و استغاثه عليا مخدّره حضرت زينب كبرى سلام اللّه عليها
بارى به روايت محمّد بن ابيطالب امام عليه السّلام وقتى روى خاك افتاد،
ثمّ استوى جالسا حضرت برخاست نشست و تير را از گلو كشيد
عليا مخدّره چون برادر را با آن حال ديد خود را به عمر بن سعد
حرامزاده رسانيد و وى را مخاطب قرار داد و با چشم اشگبار
فرمود : اى عمر أيقتل
ابو عبد اللّه و انت تنظر اليه، اى ظالم برادرم