عليا مخدّره حضرت زينب سلام اللّه عليها على اصغر را آورد، طفل از شدّت
عطش و گرسنگى گريه مىكرد و آنى آرام نمىگرفت و مانند باران اشگ مىريخت، چشمها به گودى فرورفته
و شكم به پشت چسبيده و لبها برشته شده امام عليه السّلام طفل را بدست گرفت و خواست آن لبهاى خشكيده و صورت اشگآلوده را ببوسد ناگاه تيرى از دست
حرمله ملعون آمد و گلوى آن
طفل را بريد و دريد و ذبحش كرد، امام عليه السّلام خواهر را طلبيد فقال لزينب خذيه
به خواهرش فرمود : خواهر بچه را
بگير و نگهدار .
عليا مكرّمه با چشمهاى اشگبار
و دلى نالان و قلبى سوزان بچه را گفت و
نگاه داشت .
امام عليه السّلام با دو دست مبارك خون گلوى آن
طفل را گرفت همينكه دستهاى حضرت از خون آن طفل معصوم پر شد آن را بطرف آسمان پاشيد و
فرمود : خواهر جان اين
مصيبت به اين بزرگى در نزد من محترم است زيرا كه خدا مىبيند .
قال الباقر عليه السّلام :
فلم
يسقط من ذلك الدّم قطرة على الارض .
حضرت باقر عليه السّلام مىفرمايد : از آن دو مشت خون على اصغر كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد قطرهاى به زمين نريخت .
روايت دوّم در شهادت شاهزاده على اصغر عليه السّلام
مرحوم مجلسى در بحار مىفرمايد : چون در
زمين پربلاء كربلاء براى مظلوم آل عبا يارى و هوادارى نماند
و مرگ همه جوانان را ديد و داغ همه برادران را به دل گرفت و
باقى نماند براى حضرتش مگر بانوان و مخدّرات محترمه نادى هل من ذابّ يذبّ عن حرم رسول
اللّه، هل من موحّد يخاف اللّه فينا و هل من مغيث يرجو اللّه فى اغاثتنا .
حضرت در آن حال ندائى از دل محزون برآورد كه آيا در اين صحرا كسى