عبّاس سلام اللّه عليه عرضه داشت : روح و جانم فداى تو باد، دلم از زندگى دنيا تنگ شده مردن از اين حيات
بهتر است كه تو را خوار و زار و اهل بيت اطهار را در ميان دشمنان گرفتار ببينم و ناله العطش از اطفال مشوّش بشنوم
شعر
بر تن من دست و بردستم علم
العطش آنگه بيايد از حرم
دست عبّاس ار نباشد صفشكن
بهر يارى تو گو نبود به تن
مرخّص فرما داد دل از اين ستمكاران بدكيش بستانم و به تيغ انتقام مدبّران
كوفه و شام را شربت مرگ بچشانم .
امام عليه السّلام چارهاى غير
از اذن دادن نديد لذا فرمود :
برادر چون مقصود
تو ميدان رفتن است اوّل محض اتمام حجّت از اين قوم آنچه با تو گويم با ايشان بگوى چون نشنوند
آغاز حرب بنماى .
فلمّا اجاز الحسين عليه السّلام اخاه العبّاس للبراز برز كالجبل العظيم
و قلبه كالطّود الجسيم چون اشجع
شجاعان عالم، كعبة الانام و قبلة الانام، اكمل و اجمل و افضل و اشرف و اعلم و اورع
ناس يعنى مولانا ابو الفضل العبّاس سلام اللّه عليه از برادر عاليمقدار اذن و اجازت
يافت همچون كوه محكم با دلى مستحكم روى به ميدان آورد و كان فارسا هماما و بطلا ضرغاما
و كان جسورا على الطّعن و الضّرب فى ميدان الكفاح و الحرب