سپس بعد از اين رجز با صمصام آتشبار ميان آن فرقه اشرار افتاد جمعيّت
ايشان را مانند بنات النّعش متفرّق ساخت .
مرحوم مجلسى مىفرمايد :
زيد
بن ورقاء در پشت نخله خرمائى كمين كرده بود، وى با كمك حكيم بن
طفيل شمشير زهرآلودى به دست راست قمر بنى هاشم زد كه قطع شد آن حضرت شمشير را به دست چپ گرفت و
فرمود :
شعر
از مدينه تا مدينه (مقتل) ؛ص661
گر مرا افتاد از تن دست راست
شكر حق دارم كه دست چپ بجاست
آنكه تن را پى كند در راه دوست
تيغ و زوبين نرگس و ريحان اوست
جمله مىدانيد حيدرزادهام
جان خود را راه جانان دادهام
دست من بالاى دست ماسوى است
دست سرباز حسين دست خدا است
گر نيفتد از بدن در عشق يار
دست باشد در بدن بهر چه كار
فقاتل حتّى ضعف با همان دست چپ شاهزاده
عالىنسب آنقدر كوشش كرد تا آنكه ضعف و سستى براو عارض شد ظالمى ديگر بنام حكيم بن
طفيل طائى از پشت نخله برآمد و شمشيرى به دست چپ حضرت نواخت دست چپ را
هم قطع نمود، حضرت از زندگى مأيوس شد و منتظر مرگ گرديد، لشگر
كه دو دست بريده علمدار امام عليه السّلام را ديدند دور او را حلقه زدند آن غيرت اللّه
با خود خطاب كرد و گفت :