قاسم فرمود :
آزرده
مباش اگر برادرانت را دوست دارى اكنون تو را بديشان مىرسانم .
آن كافر نيزه حواله قاسم كرد، قاسم نيز با شمشير برادرش زد به دستى كه
نيزه داشت، دستش از مرفق قلم شد آن روباهصفت رو به فرار نهاد، قاسم از عقب وى تاخت
تا خود را به او رساند و شمشير چنان به
فرقش نواخت كه تا خانه زين او را شكافت و بدو نيمش ساخت
پسر چهارم ازرق
به ميدان آمد هنوز از گرد راه
نرسيده بود كه با يك ضربت شاهزاده به دار البوار رهسپار گشت .
لشگر از آن قوّت بازو و شوكت نيرو حيرت كردند شاهزاده آزاده آغاز رجز
خوانى كرد و فرمود :
انّى انا القاسم من نسل علىّ
نحن و بيت الله اولى بالنبىّ
ازرق از مرگ چهار پسر خود گريبان دريد وارد خيمه شد و لباس حرب پوشيد و
با آرايشى تمام برمركب تيزگام و سيمينلگام سوار شد مانند سيلاب وارد ميدان شد .
كشته شدن ازرق شامى بدست شاهزاده قاسم
مرحوم شيخ طريحى در منتخب مىنويسد :
از كشتن چهار پسر ازرق
سستى در بازوى قاسم و ضعف در نيروى او پيدا شده
بود و علاوه برآن تشنگى و گرسنگى او
را بىتاب نموده بود فهمّ بالرّجوع الى الخيمة قصد برگشتن به خيمه را نمود كه ناگاه
ازرق سر راه برقاسم گرفت و چون پلنگى زخمآلود
براو بانگ زد كه اى بيرحم و بىانصاف چهار پسر مرا
كشتى كه در عراق بلكه در تمام آفاق عديل و نظير نداشتند اكنون كجا مىروى؟
قاسم برگشت كوهى را ديد كه بركوهى نشسته غرق در درياى اسلحه و آلات حرب
آن نتيجه شجاعت اصلا خوف در دل پيدا نكرده
فرمود :