پسر سعد گفت : اى لشگر شناختيد اين جوان خردسال شيرينمقال را؟
گفتند : نه، او كيست؟
عمر سعد گفت : اين يتيم امام
حسن است كه به اين فصاحت و بلاغت سخن مىگويد و آثار شجاعت و رشادت نيز از بشرهاش
هويدا است به جنگ شما آمده تا فوجى را با تيغ بىدريغ از حيات محروم سازد پس بهتر آن است كه شما هواداران بنى اميّه دور او را گرفته و پسر فاطمه
را بمرگش بنشانيد .
لشگر را دل نمىآمد كه بروى او شمشير بكشند، پسر سعد پيادگان را بانگ زد كه او را سنگباران كنيد .
شمر لعين كه سركرده پيادگان بود
حكم كرد كه پيادگان قاسم را سنگباران كنند، ناگهان شاهزاده ملاحظه
كرد مثل باران سنگ مىبارد .
مؤلف گويد :
ارباب مقاتل فرمودهاند :
در
روز عاشوراء چهار نفر را سنگباران كردند :
اوّل : حرّ بن يزيد
رياحى بود
دوّم : عابس بن شبيب
شاكرى
سوّم : قاسم بن حسن
عليهما السّلام
چهارم : حضرت ابا عبد
اللّه الحسين عليه السّلام
مبارزه و شجاعت و شهامت حضرت شاهزاده قاسم
به روايت ابو مخنف حضرت شاهزاده قاسم سلام اللّه عليه در روز عاشوراء
سال 61 چهارده سال از عمر شريفش گذشته بود
آن نونهال بوستان ولايت پس از
آنكه در ميان ميدان قرار گرفت مركب
به جولان درآورد و مبارز طلبيد، ابن سعد ملعون نظر به چپ و
راست كرد چشمش به ازرق شامى افتاد، وى را پيش طلبيد، آن ناپاك بسكه به خود مغرور بود سلاح جنگ تا آن ساعت در برنكرده
بود و آنگونه جنگها را ننگ مىانگاشت ابن سعد به او گفت :