زبانحال ليلى مادر على اكبر سلام اللّه عليه
در اين ميان ليلاى خستهجگر جلو آمد و دست در گردن فرزند نمود و به زبانحال فرمود :
على اكبر مرو مادر فداى قد دل جويت
پريشانم مكن اى من اسير سنبل مويت
بلاخيز است اين وادى خطرناكست اين منزل
حسين بىياور است و من غريب اين قوم سنگيندل
چو مرغ آشيان گم كردهام رحمى براحوالم
شكسته سنگ صيّاد قضا از كين پر و بالم
قران عقرب گيسو بروى چون قمر بنگر
قمر در عقرب است اى نوجوان از اين سفر بگذر
زبانحال على اكبر در پاسخ مادر
على در جواب مادر عرضه داشت :
تو را چون شمع افتاده بجان بىقرار آتش
مرا زين گفتگو برجان مزن پروانهوار آتش
ببين بىيارى باب من و بيداد دشمن را
ببين برنيزه دارد تكيه و كج كرده گردن را
ميدان رفتن شاهزاده والاتبار على اكبر سلام اللّه عليه
پس از آنكه شاهزاده بانوان حرم را آرام كرد و تسلّى داد ايشان را وداع نمود و روى به ميدان آورد .
مرحوم ملّا حسين كاشفى در روضة الشّهداء مىنويسد :
على اكبر جوانى بود هيجده ساله با روى چون آفتاب و گيسوى چون مشگ ناب و از حيث خلق و خلق شبيهتر از وى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كس نبود، چون به