باتّفاق حبيب بن مظاهر بسروقت مسلم آمدند، هنوز رمقى در تن داشت چون چشم حضرت
برجسم چاك چاك مسلم افتاد كه با آن حالت روى خاك افتاده سرش را به دامن گرفت و فرمود : اى مسلم و منهم
من قضى نحبه و منهم من ينتظر يعنى طائفهاى از ياران ما را اجل دريافت و جمعى كه هستند
انتظار مرگ مىبرند .
اى مسلم غم مخور كه ما نيز از قفاى تو مىآئيم و با تو خدمت رسول خدا
مىرويم .
مسلم آواز دلنواز محبوب خود را شنيد ديده باز كرد و به حضرت نگريست و گريست .
حبيب پيش آمد گفت : اى برادر، اى مسلم به خدا قسم خيلى برمن گرانست كه
تو را با اين حالت ببينم و لكن البشر بالجنّة خوشا براحوال تو، به بهشت مىروى، برادر
اگر مىدانستم كه بعد از تو زنده ميمانم التماس مىكردم كه وصيّتى كنى تا عمل كنم،
امّا يقين دارم همين دم به تو خواهم رسيد .
مسلم فرمود :
برادر
يك وصيّت دارم .
حبيب گفت : بفرما .
مسلم فرمود :
وصيّتى
عليك ان لا تدع هذا الغريب و اشار الى الحسين عليه السّلام
وصيتم آنستكه اين غريب را تنها نگذاشته و دست از دامنش برندارى .
حبيب گفت : اى برادر آسوده
باش كه خدا مرا از براى همين آفريده، در اين اثناء روح پرفتوح مسلم
از شاخسار بدن پرواز كرد
و برشاخه طوبى قرار گرفت حضرت
بعد از گريه و زارى باتّفاق حبيب برگشتند .
شهادتپسرجناب
مسلم بن عوسجه (19)
جناب مسلم بن عوسجه عليه الرّحمه پس از
آنكه به واسطه سه نفر مشتركا به نامهاى :
عبد
اللّه ضبانى و عبد اللّه بن خشكاره اسدى و مسلم بن عبد اللّه ضبانى شهيد شد اين سه
ناپاك در ميان معركه قتال افتخار و مباهات مىكردند كه مسلم بن