به ميدان رفتن حرّ بن يزيد رياحى و موعظه كردن آن قوم مكّار را
چون ميدان
كربلاء از حمله اوّل ساكت و آرام شد و دو لشگر صفوف خود را دوباره آراسته و منظّم كردند
حرّ دلاور از مركب به زير آمد تنگ مركب را سخت كشيد همچون شير خشمآلود برپشت آن بادپا
قرار گرفت و به سرعت خود را خدمت سلطان دنيا و آخرت رساند
تعظيم كرد و عرض نمود :
فدايت شوم من آن بنده شرمنده و روسياهم كه از اوّل سر راه برتو گرفتم و در بيابانها به بيراهه روانه كردم و در اين مكان سختگيرى كردم اكنون
از كردار زشتم پشيمانم
اى پسر پيغمبر به
خدا سوگند نمىدانستم كار تو اين گونه زار
مىشود، من را ببخش و اذن فرما كه اين سر را در خاك قدمت اندازم شايد بدينوسيله آبروى
باز رفته دوباره برگردد .
اين بگفت و اشگ از ديده باريد و زارزار چون ابر
بهارى سرشگ از ديدگان برروى و محاسنش جارى شد .