حضرت ابو الفضل العبّاس سلام اللّه عليه با نوجوانان حيدر كرار يعنى جعفر
و عثمان و عبد اللّه بيرون آمدند شمر ناپاك قمر بنى هاشم را مورد خطاب قرار داد و گفت :
شعر
اى ز تيغ تو اطفال را بسينه هراس
نهنگ صولت درياى پردلى عبّاس
برادر تو كه اين فتنه زير سر دارد
بغير مرگ ندانم چه در نظر دارد
خلافت است گر او را از اين عمل مقصود
باين قليل سپه چون توان خروج نمود
شما عزيز من و فخر اقرباى منيد
ضياء ديده و همشيره زادههاى منيد
اگر تو كشته شوى تا به حشر من خجلم
ز مادر تو و اهل قبيله منفعلم
تو در امان يزيدى ز غصّه دل مخراش
بيا به لشگر ما پشت لشگر ما باش
عباس وفادار چون نام
يزيد از شمر شنيد فرمود :
لعنت خدا برتو و امير تو و امان تو باد ما را امان مىدهيد ولى پسر رسول خدا را امان نمىباشد اى بدبخت سنگدل از مادر من منفعل و شرمسارى
ولى از روى فاطمه زهرا حياء ندارى