استوار و محكم و نظرم به رحمت پروردگار اميدوار
مىباشد ....
اصحاب پس از
شنيدن كلمات جانسوز امام عليه السّلام هركدام سخنانى ايراد كرده و از آن وجود مبارك
دلجوئى كرده و عهد و ميثاق خود مبنى برنصرت و يارى امام عليه السّلام و اهل بيتش را
تأكيد و تأييد نمودند .
ابو مخنف مىنويسد :
حضرت به حرّ فرمودند :
ما
را واگذار تا به غاضرّيه فرود آئيم يا سمت نينوا رويم .
حرّ عرض كرد :
به
خدا قسم نمىشود، ابن زياد برمن جاسوسانى گماشته كه
همه گفتار و رفتار مرا به او خبر مىدهند .
چون اصحاب
امام عليه السّلام اين گونه خيرگى
و جسارت و بىادبى را از اهل كوفه ديدند عرق غيرت و حمّيت ايشان به جوش آمد و گويا لبهاى خود را از غضب با دندان گزيدند لذا
مانند زهير و عابس و هلال كه سرشان براى قتال و جدال با مخالفين درد مىكرد محضر امام
آمده و تعظيم كردند و عرضه داشتند :
فدايت شويم به ما اذن بده و مرخصمان كن تا با اين گروه طاغى و ياغى با شمشير جواب دهيم، چه از
جان شما مىخواهند نه مىگذارند برگردى و نه مىگذارند سر به بيابان بگذارى .
حضرت فرمود :
من
خوش ندارم ابتداء به جنگ نمايم .
اصحاب كه چنين سخنى
از امام عليه السّلام شنيدند علىرغم ميل باطنى خود كه هرآن مىخواستند دست به تيغ
بىدريغ كرده و خرمن عمر آن نابكاران را طعمه آتش شمشيرها نمايند اطاعت امر نموده و
خود را نگاه داشته و منتظر شدند كه حضرت چه وقت
بايشان فرمان جهاد و اذن جاننثارى دهند .
كسانى كه امام عليه السّلام از ايشان طلب يارى كردند