در كار او بامضاء نرسانى بفرمايم تا گردن تو
بزنند و سراى تو غارت كنند .
عمر گفت : چون كار بدين درجه رسيد و ضرورت پيش آمد چنان كنم
كه امير مىفرمايد .
پسر زياد
او را محمدت گفت و در عطاى او بيفزود و چهار هزار
سوار ملازم او كرد و ولايت رى براو مقرّر داشت و آن بدبخت شقى به سبب دوستى ولايت رى
و نفاد امر چنين كارى قبول كرد و با آن لشگر روى به جنگ امام حسين
عليه السّلام آورد و آسمان و زمين از او انگشت تعجّب بدندان گرفتند و
براو مىخنديدند، بلكه لعنت مىكردند و به گوش او
فرومىخواندند اين شعر را .
گيرم كه روزگار تو را مير رى كند
آخر نه مرگ نامه عمر تو طى كند
گيرم فزون شوى ز سليمان بملك و مال
با او وفا نكرد جهان با تو كى كند
و آن مست دنياى فانى به جهت ملك و مال نه از خدا شرم نمود و نه از خصومت
رسول خدا احتراز كرد بلكه بىباكانه به چنين امرى
شنيع اقدام نمود كه تا دنيا برقرار است مورد طعن و لعن ملائكه مقرّبين و انبياء مرسلين
خواهد بود و آن مغرور بىخبر نمىدانست كه كجا مىرود و چه مىكند
و عبيد اللّه بن زياد آن بدبخت به آن ملعون بىشرم گفت : زينهار تا نگذارى
كه حسين بن على و اصحاب او گرد فرات گردند و يك شربت از آن آب بخورند .
عمر بن سعد گفت : چنين كنم .
خبر دادنپارهاىاز
روايات به اينكه قاتل حضرت امام حسين عليه السّلام عمر بن سعد ملعون مىباشد
در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمودند :
جدّم صلّى اللّه عليه و آله آن رسولى است كه خداوند او را برگزيده است
براى تعليم كردن غيب خود را به او .
و در خرائج راوندى از حضرت ثامن الحجّج عليه السّلام روايت شده كه آن
جناب