responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 29

معاويه روى به احنف بن قيس كرده گفت : تو نيز چيزى بگوى .

گفت : اگر راست گوئيم از شما هراس داريم و اگر دروغ بگوئيم از خدا مى‌ترسيم، بارى اى معاويه تو حالات پسر خويش در روز و شب، پنهان و آشكار بهتر مى‌دانى لذا اگر خشنودى خدا و صلاح امّت را در امارت يزيد دانسته‌اى از كس مشورت مكن و قصد خويش به امضاء برسان و اگر خلاف آن دانى زينهار تا گناه و وبال آن با خود نبرى كه يزيد روزى چند در دنيا پادشاهى كند .

مردى از شاميان گفت : نمى‌دانيم اين عراقى چه مى‌گويد تا شنيده و فرمان برده و در راه رضاى تو نبرد نموده و شمشير زنيم، چون سخن بدينجا رسيد مردمان برخواستند و در مجامع و محافل كلام احنف نقل مى‌شد و از آن ببعد معاويه با دشمنان مدارا مينمود و دوستان را با اعطاء هدايا و عطايا مى‌فريفت تا غالب مردم به بيعت يزيد درآمدند .

رفتن معاويه به مدينه و ملاقاتش با خامس آل عبا عليه السّلام‌

چون اهل كوفه و بصره و شام به امارت يزيد گردن نهادند و معاويه خاطرش از اين بابت جمع شد آهنگ حجاز نمود، و وقتى به حوالى مدينه رسيد ابتداء با حضرت ابو عبد اللّه الحسين عليه السّلام ملاقات نمود و بى‌ادبانه به محضر مبارك امام عليه السّلام جسارت كرد و گفت :

لا مرحبا و لا اهلا .... به خدا سوگند مى‌بينم كه خون پاك تو ريخته شود .

امام عليه السّلام فرمود : ساكت باش اين‌طور سخن مگوى كه درخور من نباشد .

گفت : آرى بيش از اين را نيز ....

و به روايت ديگر بعد از ورود به مدينه با حضرت امام حسين عليه السّلام خصوصى ملاقات نمود و در خلوت به آن جناب عرض كرد : تو مى‌دانى كه مردمان همگى با يزيد بيعت كرده‌اند مگر چهار كس كه تو خواجه و سرور آنانى و آخر نگفتى كه تو

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 29
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست