اين خبر به سمع ابن زياد رسيد فرمان داد او را آوردند و از بالاى بام
قصر بزير انداختند .
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد : ابن زياد حكم كرد بازوان قيس را بستند و مكتوفا سرنگون كردند فتكسّرت
عظامه تمام استخوانهاى آن رادمرد ديندار شكست و روى خاك افتاد و ميناليد، شخصى بنام
عبد الملك بن عمير پيش آمد
سر آن آزادمرد را گوش تا گوش بريد، مردم ملامتش كردند
گفتند : اين خود حالا
مىمرد چرا وى را كشتى و خون او را بگردن گرفتى؟
گفت : مىخواستم راحت
شود و به اين زجر نماند .
مرحوم سيّد مىنويسد :
فبلغ قتله الى الحسين عليه السّلام فاستعبر بالبكاء چون خبر شهادت قيس به حضرت رسيد خيلى گريه كرد
و اشگ ريخت سر به آسمان بلند نمود عرض كرد :
الّلهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر
من رحمتك انّك على كلّ شىء قدير .
شعر
هرلحظه باد مىبرد از بوستان گلى
آزرده مىكند دل بىچاره بلبلى
حركت موكب همايون از حاجر به طرف عراق و ملاقات عبد اللّه بن مطيع با
آن حضرت
مرحوم شيخ مفيد مىنويسد :
سپس امام عليه السّلام از حاجر خارج شده و اندكى راه كه آمدند به آبى
از آبهاى اعراب رسيدند در آن مكان عبد اللّه بن مطيع عدوى به حضرت برخورد و متوجه شد
كه حضرت به طرف عراق عازم هستند خدمت آن سرور آمد و سلام گفت و
عرض كرد :