در كتاب وسائل از محمّد بن يعقوب كلينى نقل شده كه چون پادشاه حجاز
از مكّه آهنگ سفر عراق نمود فرمود كاغذ و دواتى آوردند نامه به خويشان خود از بنى هاشم
باين مضمون نگاشت :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم : من الحسين بن على الى بنى هاشم :
امّا بعد :
فانّه
من لحق لى منكم استشهد و من تخلّف عنى لم يبلغ الفتح و السّلام .
( هركس از شما به من ملحق شود شهيد خواهد شد و آنكه از الحاق به من باز
ماند فتح و گشايشى برايش نخواهد بود ).
شعر
آغاز سخن بنام شاهى
كو راست بعرش بارگاهى
خورشيد فروز انجمآراى
بينا كن و عقل معرفتزاى
سازنده گوهر شبافروز
روزى ده جانور شب و روز
خلّاق جهان به كارسازى
فيّاض كرم ز بىنيازى
اين نامه كه نيست اندرو ريب
از عذر عرى منزّه از عيب
باشد ز حسين سليل حيدر
بر هاشميان نژاد يكسر
هركس ز وطن كشيد دامن
گرديد رفيق راه با من
داند كه شود شهيد چون من
لب تشنه جدا شود سر از تن
دانيد كه عمر برسرآمد
طوفان اجل ز در درآمد
جنبيد دراى كاروانم
هودج طلبيد ساربانم
هركس كه ز من كناره جويد
همراه من اين سفر نپويد
او خير ز عمر خود نبيند
از باغ اميد گل نچيند
بعد از نوشتن اين نامه فرمود تا تدارك سفر ببينند آنانكه اسامى ايشان
در صحف آل محمّد ثبت شده بود بايد همراه باشند و شهيد راه حق شوند آماده سفر