چون اين
دو شخص با نامه و سرهاى شهداء بنزد يزيد رسيدند نامه و سرها را تسليم كردند، يزيد نامه
را مطالعه كرده فرمود تا سرها را بردروازه دمشق بردار كردند و جواب نامه پسر زياد را براين منوال نوشت :
امّا بعد :
نامه
تو رسيد و سرهاى مسلم و هانى وارد شدند، خوشوقت شدم، تو نزد من چنان پسنديدهاى و
همان طور كه دل من خواسته است عمل كردهاى، برتو هيچ مرا مزيد نيست هرچه كردهاى نيكو
كردهاى آنچه از حال رسولان ياد كرده بودى هريكى را ده هزار در هم بخشيدم و ايشان را
خوشدل به نزد تو فرستادم و چنان مىشنوم
كه حسين بن على از مكّه بيرون آمده عزم عراق دارد مىبايد كه نيك احتياط كنى و برحذر
باشى و سر راهها را نگاهدارى و هركس را كه مايه فتنه دانى بكش يا حبس كن و هرخبر كه
از حسين بن على معلوم كردى روز به روز با شرح و تفصيل برمن عرضه بدار و مرا از احوال
او على التوالى اعلام نما و السّلام .
شرح ماجراى دو طفلان حضرت مسلم بن عقيل سلام اللّه عليه
از حضرت مسلم بن عقيل سلام اللّه عليه پنج پسر و
يك دختر باقى ماند، سه تن از پسران بنامهاى : عبد اللّه بن مسلم و عبيد اللّه بن مسلم و محمد
بن مسلم هرسه كه از شجاعات روزگار بودند در كربلاء معلّى در روز عاشوراء به درجه رفيعه
شهادت رسيدند كه شرح مبارزات آنها انشاء الله بعدا خواهد آمد .
و امّا در باب دو پسر ديگر
بين ارباب مقاتل و صاحبان نظر اختلاف است :
برخى معتقدند كه آن دو همراه پدر بزرگوارشان
به كوفه آمدند و بعد از شهادت پدر گرفتار ابن
زياد شده و به زندان افتادند و پس از
يكسال زندانى بودن در كنار شريعه فرات بدست حارث ملعون كشته شدند اين قول، قول مرحوم
ملّا حسين كاشفى در روضة الشّهداء است .
بعضى ديگر همچون مرحوم صدوق مىفرمايند : اين دو طفل همراه حضرت