خداى پيوست و
روايتى است كه او را برسر بازار برده گردن زدند
و تنش را بردار كرده، سرش را پيش ابن
زياد بردند .
مقاله مرحوم صدر الدين قزوينى راجع به وقايع بعد ازگرفتارىهانى
مرحوم صدر الدين واعظ قزوينى در رياض القدس مىفرمايد :
به روايت شيخ مفيد عليه الرّحمه در اين واقعات عمرو بن حجّاج حاضر نبود
و بوى كه پدر زن هانى بود خبر دادند كه هانى كشته شد، وى قبيله
مذحج را با سلاح و اسلحه جمع آورد و با ازدحام عظيم دور قصر را محاصره كردند تماشائى
برسطوح و اعالى و بامها برآمد برقا برق شمشير چشمها را
خيره مىنمود و عمرو بن حجّاج فرياد مىكرد منم عمرو و اينك اينها آل مذحجند كه روى
ايشان را چيزى برنمىگرداند و از احدى اطاعت نمىنمايند، خبر
به پسر زياد رسيد از ترس جان به شريح قاضى گفت برو به بزرگ اين قوم بگو كه صاحب شما زنده است و كسى او را نكشته است
و آشوب را بخوابان و هانى را ببر نشان ايشان بده .
شريح به نزد هانى آمد ديد برخود مىپيچد و فرياد مىكند : يا للّه يا للمسلمين اهلكت عشيرتى، اين اهل الدّين،
اهل المصر امان، اى مسلمانان اقوام و عشيره ايل و قبيله من از غصه هلاك شدند آخر كجايند
اهل دين و مردمان امين و هى فرياد مىزد و خون از سر و صورتش برمحاسن او مىريخت و
مىگفت : اگر ده نفر از
اين قوم من وارد قصر شوند هرآينه مرا خلاص خواهند نمود، شريح چون هانى
را به آن حالت ديد و داد و فرياد او را شنيد، صلاح ندانست كه او را به بام قصر بياورد
و نشان بدهد خود به بام قصر برآمد گفت :
ايها النّاس آشوب و فتنه برپا مكنيد، هانى زنده است و امير آمدن شما را
شنيد و اندوه شما را فهميد مرا فرستاده كه ببينم صاحب شما زنده است و كشته نشده رفتم
ديدم صحيح و سالم است باكى ندارد هركه خبر قتل او را بشما گفته دروغ
و