[1]- 3: تا اينجا قبول كرديم كه معانى، غير متناهى باشند امّا اكنون آن را رد مىكنيم
كه:
به چه دليل، معانى، غير متناهى هستند. اگر شما كلّيّات
معانى را با تمام افرادش در نظر گرفته و مىگوئيد معانى غير متناهى هستند از شما مىپذيريم
چون ممكن است يك كلّى داراى ملياردها فرد باشد امّا اگر از افراد و جزئيّات معانى،
صرف نظر كنيم و فقط نظرمان به كلّيّات و مفاهيم باشد در اين صورت، معانى متناهى هستند
حتّى در مورد معدوم- و ممتنع- يك مفهوم تحقّق دارد و اگر لفظى براى كلّى وضع شد، لزومى
ندارد براى مصاديق آنهم الفاظى وضع شود- لزومى ندارد هر جزئى در هر مفهوم كلّى داراى
لفظ خاصى باشد- مثلا لفظ انسان را كه موضوع للكلّ است در مصاديق آنهم استعمال مىكنيم
و بر زيد، عمرو، بكر و خالد لفظ «انسان» را اطلاق مىنمائيم.
خلاصه: از شما نمىپذيريم كه معانى، غير متناهى باشند
بلكه معانى هم مانند الفاظ، متناهى هستند.
(2)- 4: فرضا از شما پذيرفتيم كه معانى، غير متناهى
و الفاظ، متناهى هستند امّا لزومى ندارد كه بگوئيم وقوع مشترك لفظى ضرورت دارد زيرا
باب تفهيم و تفهّم منحصر به استعمالات حقيقى نيست همانطور كه در تفهيم و تفهّم از
استعمالات حقيقى كمك مىگيريم از استعمالات مجازى هم مىتوان مدد گرفت و مقصود را بيان
نمود مخصوصا كه باب مجاز هم واسع است.
قوله «فافهم».
نام کتاب : إيضاح الكفاية نویسنده : فاضل لنكرانى، محمد جلد : 1 صفحه : 225