چو يوسف گر عزيز مصر گردى
ترا آن خوارى زندان نيرزد
وگر خود حضرت فغفور چين است
به چين ابروى دربان نيرزد
گرفتم صيد تو آهوى مشكين
مقالات سگ و سگبان نيرزد
براى مال و جان كاهى ندانى
كه آن افزون به اين نقصان نيرزد
مرنجان جان كه پيش اهل بينش
همه عالم عذاب جان نيرزد[1]
از رباعيات خواجه:
از هرچه نه از بهر تو كردم توبه
ور بىتو غمى خورم از آن غم توبه
و آن نيز كه بعد از اين براى تو كنم
گر بهتر از آن توان از آنهم توبه
فوايد الرضويه
جز حق حكمى كه ملك را شايد نيست
حكمى كه ز حكم حق فزون آيد نيست
هرچيز كه هست آنچنان مىبايد
و آن چيز كه آنچنان نمىبايد، نيست
موجود بحق واحد اول باشد
باقى همه موجود مخيّل باشد
هرچيز جز او كه آيد اندر نظرت
نقش دومين چشم احول باشد ...
***
اى بيخبران شكل موهّم هيچ است
اين دايره و سطح مجسّم هيچ است
خوش باش كه در نشيمن كون و فساد
وابسته يك دمى و آنهم هيچ است
[1](نسخه مونس الاحرار خطى آستان قدس رضوى) (بنقل احوال و آثار خواجه/ طوسى)