و امّا عثمان كسى را كه آشكارا فاسق بود توليت و حكومت داد تا آنجا
كه در امر مسلمانان احداث كردند آنچه كردند و خاندانش را در اموال بر ديگران مقدّم
داشت و ثروتهاى عمومى را براى خود قرق كرد و از وى كارهاى منكر سر زد در حقّ
آئين زشت در اسلام نهادند:
اما آنچه دلالت دارد، بر اينكه عثمان سزاوار ولايت و امامت نبود چند
چيز است:
1- فاسق و متجاهر
و خيانتكار را بر كارها گماشت تا رسوم و آئينهاى نو و زشت را در اسلام نهادند،
كه ابو بكر و عمر، از آن سخت پرهيز ميكردند.
برگردن مردم سوار
ولايت و مأموريتهاى دولتى را خاص خويشان خود كرد، و عمر خود او را
ازين أمر برحذر داشته بود، كه اگر بدين مقام رسى، آل ابى معيط را بر گردن مردم
سوار مكن و پيشبينى عمر درباره او بحقيقت پيوست.
وليد بن عقبه را حكومت كوفه داد، او شراب نوشيد و مست شد، بمسجد آمد.
و نماز خواند در حال مستى ... و سعيد بن عاص را هم حكومت كوفه داد، و مردم از و
منكرات ديدند و از كوفه بيرون كردند ... و عبد الله بن ابى سرح را ولايت مصر داد،
اهل مصر ازو ناراضى شدند، و شكايت نزد عثمان بردند عثمان در ظاهر او را عزل كرد؟!
و نامه بدست مردم داد در عزل او ... اما دست غلام او نامه يافتند بعبد الله نوشته
برخلاف آنچه در ظاهر نوشته، و در دست مردم است در كار خود بماند ... و فرمان داده
بود محمد بن ابى بكر را كه اين شكايت را برانگيخته بكشد ... (كشف المراد)
اگر كسى اوضاع زمان عثمان را در كتب تاريخ بخواند كه به پيروى از
عثمان مردم مسلمان باصفاى زاهد پيشه مجاهد، در دوستى و جمعآورى مال دنيا بكجا
رسيدند ...؟ (مروج الذهب حالات عثمان)