گذشته در عطلت از عبادت، يا در ترك سير در طريق كمال مقتضى تصميم عزم
توبه باشد.
و خوف اگر از سبب ارتكاب گناه و نقصان و نا رسيدن به درجه ابرار
باشد، موجب جهد نمودن در اكتساب خيرات و مبادرت در سلوك طريق كمال باشد، «ذلِكَيُخَوِّفُ
اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ»[1] و
كسى كه در اين مقام از خوف و حزن خالى باشد از اهل قساوت باشد «فَوَيْلٌلِلْقاسِيَةِ
قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ»[2]، و هر امن كه در اين مقام
به سبب زوال اين خوف بود مقتضى هلاك باشد «أَفَأَمِنُوا
مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».[3]
امّا اهل كمال از اين خوف و حزن مبرّا باشند: «أَلاإِنَّ
أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.»[4]
و هر چند به حسب لغت، خوف و خشيت به يك معنى است، در عرف اين طايفه
ميان هر دو فرق است كه خشيت به علماء خاص است كه «إِنَّمايَخْشَى
اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[5]، و بهشت ايشان خاص است «ذلِكَلِمَنْ خَشِيَ
رَبَّهُ»[6] و خوف از ايشان منتفى است «لاخَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[7].
پس خشيت استشعارى باشد كه به سبب شعور به عظمت و هيبت حقّ عزّ و علا،
و وقوف بر نقصان خود، و قصور از بندگى حق، و يا از تخيّل ترك ادب در عبوديت، يا از
اخلال به طاعت لازم آيد.
پس خشيت خوفى خاص باشد: «وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»[8] دليل است بر آن.