ناصرى» و مشتمل است بر بيان اخلاق كريمه و سياسات مرضيه، بر طريقه
حكما، انديشهمند[1] بود كه مختصرى در بيان سير اولياء و روش اهل بينش بر قاعده سالكان
طريقت، و طالبان حقيقت، مبنى بر قوانين عقلى و سمعى، و مبنى از دقايق نظرى و عملى
كه به منزله لبّ آن صناعت و خلاصه آن فن باشد مرتب كردهاند، و اشتغال[2] بدان مهم از كثرت شواغل بىاندازه و موانع بىفايده ميسّر نمىشد، و
اخراج آنچه در ضمير بود از قوّه به فعل دست نمىداد، تا در اين وقت كه اشاره نافذ
خداوند صاحب اعظم نظام، و دستور عالم والى السّيف و القلم، قدوة اكابر العرب و
العجم، شمس الحقّ و الدين، بهاء الاسلام و المسلمين، ملك الوزراء في العالمين،
صاحب ديوان الممالك، مفخر الاشراف و الاعيان، مظهر العدل و الاحسان، افضل و اكمل
جهان، ملجأ و مرجع ايران، محبّ الاولياء، صاحب السعيد محمد بن الجوينى[3] اعزّ اللّه انصاره، و ضاعف اقتداره، با تمام آن انديشه نفاذ يافت بر
نوعى كه فرصت دست داد، و وقت و حال اقتضا كرد، با وجود عوايق و وفور علايق آنچه
خاطر به ايراد آن مساعدت نمود در تقرير آن موانع مسامحت كرد، از جهت انقياد امر آن
بزرگوار و امتثال فرمان مطاع او، چند باب مشتمل بر شرح آن حقايق و ذكر آن دقايق در
اين مختصر وضع كرد، و در هر باب آيتى از تنزيل مجيد كه «لايَأْتِيهِ
الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» كه[4] به استشهاد وارد بود ايراد كرد، و اگر در اشاره به مقصود مصرّح نيافت
بر آنچه به آن نزديك بود اقتصار كرد، و آن را «اوصاف الاشراف» نام نهاد، اگر