صنمى گردد و قومى را در متابعت خود آرد تا تنازع و تخالف پديد آيد
و باستقراء معلوم ميشود كه اكثر مذاهب اهل باطلرا منشاء از مذاهب اهل
حق بوده است و باطل را در نفس خود حقيقتى و بنيادى و اصلى نه
و اهل مدينه فاضله اگرچه مختلف باشند در اقاصى عالم بحقيقت متفق باشند
چه دلهاى ايشان با يكديگر راست بود و بمحبت يكديگر متحلى باشند و مانند يكشخص
باشند در تالف و تودد چنانكه شارع عليه السّلام گويد:
المسلمون يد واحدة على من سواهم و المؤمنون كنفس واحدة
و ملوك ايشان كه مدبران عالمند در اوضاع نواميس و مصالح معاش تصرف
كنند تصرفاتى كه ملايم و مناسب وقت و حال و اما در اوضاع نواميس تصرف جزوى، و اما
در اوضاع مصالح، تصرفى كلى و از اين سبب باشد تعلق دين و ملك بيكديگر چنانكه
پادشاه عجم و حكيم فرس اردشير بابك گفته است:
الدين و الملك توأمان لايتم احدهما الا بالاخر
چه دين قاعده است و ملك اركان و چنانكه اساس بىركن ضايع بود و ركن
بىاساس خراب، همچنين دين بىملك نامنتفع باشد و ملك بىدين واهى و اگرچند اينقوم
يعنى ملوك و مدبران مدينه فاضله بعدد بسيار باشند چه در يكزمان و چه در ازمنه
مختلفه حكم ايشان حكم يك شخص بود چه نظر ايشان بر يك غايت باشد و آن سعادت قصوى
است و توجه ايشان بيك مطلوب بود و آن معاد حقيقى است. پس تصرفى كه لاحق در احكام
سابق كند بحسب مصلحت مخالف او نباشد بلكه تكميل قانون او بود و بمثل اگر اين لاحق
در آنوقت حاضر بودى، همان قانون نهادى و اگر آن سابق در اينوقت حاضر بودى همين
تصرف بتقديم رسانيدى كه طريق العقل واحد و مصداق اين سخن آنستكه از عيسى عليه
السّلام نقل كردهاند كه فرمود: