او ميتواند كرد و قوت او از آنچه در فطرت داده باشند يا بعادت اكتساب
كرده بود زياده نشود، پس سخن او گاه محكم بوده باشد و گاه متشابه و در توحيد وقتى
تنزيه صرف تواند گفت، و وقتى تشبيه محض.
و همچنين در معاد، تا هر طايفه بحق خود رسند و حظ خود بردارند.
و حكيم، همچنين گاه قياسات برهانى استعمال كند و گاه بر اقناعيات
قناعت نمايد و گاه بشعريات و مخيلات تمسك كند تا ارشاد هركسى بقدر بصيرت او كرده
باشد و چون معتقدات هرقوم هرچند در سلك توجه بكمال منخرط باشد اما در صورت و وضع
مختلف، پس مادام كه بفاضل اول كه مدبر مدينه فضلا باشد اقتداء كنند ميان ايشان
تعصب و تعاند نبود اگرچه در مذهب و ملت مختلف نمايند، بلكه اختلاف ملل و مذاهب كه
نزديك ايشان از اختلاف رسوم خيالات و امثله حادث شده است كه غايت همه يك مطلوبست
بمنزله اختلاف مطعومات و ملبوساتى بود كه بجنس و لون مختلف باشند و غايت همه يكنوع
منفعت و رئيس مدينه كه مقتداى ايشان بود و ملك اعظم و رئيس الرؤساء بحق او باشد،
هر طايفه را بمحل و موضع خود فرود آورد و رياست و خدمت ميان ايشان مرتب گرداند.
چنانكه هر قومى باضافت با قومى ديگر مرؤسان باشند و باضافت با قومى ديگر رؤساء، تا
بقومى رسد كه ايشانرا اهليت هيچ رياست نبود و خدم مطلق باشند. و اهل اين مدينه
مانند موجودات عالم شوند در ترتب و هريك بمنزله مرتبه باشند از مراتب موجودات كه
ميان علت اولى و معلول اخير افتاده باشند. و اين اقتداء بود بسنت الهى كه حكمت
مطلق است، اما اگر از اقتداء بمدبر مدينه انحراف كنند قوت غضبى در ايشان بر قوت
ناطقه تفوق طلبد، تا تعصب و عناد و مخالفت مذهب در ميان ايشان حادث شود، و چون
رئيس را مفقود يافته باشند، هر يكى بدعوى رياست برخيزد، و هر صورتى از آن صور
موهوم و متخيل كه بديشان داده بودند