اما برخى،
عزيمت را به
معناى سقوط
امر مولا در
همه مراتب و
رخصت را به
معناى سقوط
امر مولا در
بعضى از مراتب
دانسته اند;
پس طبق اين
تعريف، اگر
مولا به چيزى
امر نموده سپس
آن امر را به
طور كلى
بردارد،
عزيمت اتفاق
افتاده است،
مانند:
برداشتن دو
ركعت آخر از
نماز چهار
ركعتى در حق
مسافر كه وجوب
آن دو ركعت به
كلى از بين مى
رود; اما اگر
چيزى واجب
باشد و سپس
الزام آن
برداشته شود
ولى استحباب
آن باقى
بماند، رخصت
اتفاق افتاده
است.[1]
طباطبايى
حكيم، محمد
تقى، الاصول
العامة للفقه
المقارن، ص (73-72).
نائينى،
محمد حسين،
اجود
التقريرات، ج
2، ص 387.
خلاف،
عبدالوهاب،
علم اصول
الفقه و خلاصة
التشريع
الاسلامى، ص 121.
بحرالعلوم،
محمد،
الاجتهاد
اصوله و
احكامه، ص 48.
سجادى،
جعفر، فرهنگ
معارف
اسلامى، ج 3، ص 287.
فاضل
لنكرانى،
محمد، كفاية
الاصول، ج 5، ص 315.
عقل
(دليل
دليل عقلىِ
واقع در طريق
استنباط حكم
شرعى
عقل (دليل)
يا دليل عقلى،
از اقسام ادله
اربعه و مقابل
ادله شرعى
بوده و به
قضايايى گفته
مى شود كه عقل
به طور قطعى
آنها را درك
مى كند و صلاحيت
قرار گرفتن در
مسير استنباط حكم
شرعى را دارد;
يعنى بتوان به
كمك آنها احكام
شرعى را
استنباط
نمود، مانند:
حكم قطعى عقل
به وجوب مقدمه
واجب كه مى
توان از آن در
راه استنباط
احكام شرعى
استفاده كرد.
نكته:
بحث قضاياى
عقلى گاهى
صغروى است و
گاهى كبروى.
در بحث صغروى،
از ادراك عقل
و عدم آن، و در
بحث كبروى، از
حجيت ادراك
عقلى گفتوگو
مى شود.
نيز ر.ك:
حجيت عقل.
صدر، محمد
باقر، دروس فى
علم الاصول، ج
1، ص 73.
حيدرى، على
نقى، اصول
الاستنباط، ص
(203-179).
ميرزاى
قمى،
ابوالقاسم بن
محمد حسن،
قوانين الاصول،
ج 2، ص 2.
خمينى، روح
الله، تهذيب
الاصول، ج 2، ص 22
و 53 و 154.
حكيم، محمد
سعيد، المحكم
فى اصول
الفقه، ج 2، ص 116.
قدسى مهر،
خليل، الفروق
المهمة فى
الاصول الفقهية،
ص 74.
مشكينى،
على، تحرير
المعالم، ص 142.
اصفهانى،
محمد حسين،
الفصول
الغروية فى
الاصول
الفقهية، ص 240 و
299.
اصفهانى،
محمد حسين،
بحوث فى الاصول،
ج 3، ص 5.
عزيز
برزنجى،
عبداللطيف
عبدالله،
التعارض و
الترجيح بين
الادلة
الشرعية، ج 1،
ص (131-130).
رشتى، حبيب
الله بن محمد
على، بدايع
الافكار، ص 14 و 15
و 297.
اصفهانى،
محمد تقى بن
عبد الرحيم،
هداية المسترشدين
فى شرح معالم
الدين، ص 191.
مظفر، محمد رضا،
اصول الفقه، ج
1، ص 198.
فاضل تونى،
عبد الله بن
محمد،
الوافية فى
اصول الفقه، ص
(239-171).
عقل (قوه
ادراكى)
قوّه
مُدرِك امور
كلّى
عقل يا قوه
عاقله،
توانايى و
استعدادى است
كه خداوند
متعال به
انسان ها
بخشيده تا به
وسيله آن،
امور و قوانين
را درك كند;
قوانينى
مانند: اجتماع
نقيضين محال
است; كل از جزء
بزرگ تر است;
ظلم قبيح است
و عدل حسن است.
مراد از
امور كلى،
امورى است كه
محدود به زمان
يا مكانى خاص
نيست.
مطهرى،
مرتضى،
آشنايى با
علوم اسلامى،
ج 3، ص 25.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 1، ص 214.
محمدى،
على، شرح اصول
فقه، ج 2، ص 46.
سبحانى
تبريزى،
جعفر، الموجز
فى اصول الفقه،
ج 2،1، ص 297.
تهانوى،
محمد اعلى بن
على، كشاف
اصطلاحات الفنون
و العلوم، ج 2،
ص (1035-1026).
عقل
عملى
قوّه مدرك
امور كلّى
مربوط به عمل
كردن
يكى از
اقسام قوه
عاقله، عقل
عملى است كه،
مقابل عقل
نظرى بوده و
عبارت است از
نيرويى كه
انسان به
وسيله آن،
امور كلى اى
را كه از نوع
عمل كردن مما
ينبغى ان يعمل
است درك مى
كند.
بنابراين،
بايدها و
نبايدها و
شايست ها و
ناشايست ها با
عقل عملى درك
مى شود; مثل آن
كه عقل درك
كند كه عدالت
بايستنى و خوب
بوده و سزاوار
است كه آدمى
به آن عمل
كند، و در
مقابل، ظلم
زشت و نبايستنى
است.
درباره اين
كه آيا ادراك
حسن و قبح
افعال در محدوده
عقل عملى است
يا عقل نظرى،
گفته شده است:
درك كننده
حسن و قبح به
معناى كمال و
نقص، عقل نظرى
است، زيرا
كمال و نقص از
مقوله دانستن
و شناختن
مطلوب است. درك
كننده حسن و
قبح به معناى
ملائمت و
منافرت با طبع
يا هم چنين،
مصلحت داشتن و
نداشتن نيز عقل
نظرى است،
زيرا انسان
دوست دارد
بداند چه چيزهايى
براى او مصلحت
و منفعت و چه
چيزهايى زيان
دارد. ولى درك
كننده حسن و
قبح به معناى
مدح و ذم فقط
عقل عملى است،
چون اينها از
امور عملى است
كه سزاوار
انجام يا ترك
بوده و در
حوزه مدركات
عقل عملى قرار
دارد.