الفاظ
مشهور، مقابل
الفاظ غريب
بوده و به الفاظى
گفته مى شود
كه استعمال
آنها در ميان
اهل لسان
وكسانى كه به
يك زبان خاص
تكلم مى كنند،
متداول و
مشهور مى باشد.
نكته:
لفظ مشهور
براى معناى
غير خفى وضع
شده است.
مجاهد،
محمد بن على،
مفاتيح
الاصول، ص 73.
الفاظ مطلق
ر.ك: ادوات
مطلق
الفاظ
معاملات
الفاظ وضع
شده براى عقود
و ايقاعات
الفاظ
معاملات،
مقابل الفاظ
عبادات بوده و
به الفاظى
گفته مى شود
كه براى دلالت
بر معاملات
وضع شده است.
البته لفظ
معامله در اين
جا، عقود و
ايقاعات را
شامل مى شود.
نكته:
يكى از
مباحثى كه در
بحث الفاظ
معاملات مطرح
مى گردد اين
است كه آيا
الفاظ
معاملات براى
خصوص صحيح وضع
شده يا اعم از
صحيح و فاسد;
به بيان ديگر،
اگر «براى
مثال» بيعى
فاسد بود، عنوان
بيع مجازاً بر
آن اطلاق مى
شود يا
حقيقتاً؟
اصولى ها
اين بحث را
مبتنى بر بحث
ديگرى نموده
اند و آن اين
كه اگر بيع و
ساير الفاظ
معاملات،
اسامى مسببات
معاملات
باشد، بحث
صحيح و اعم در
آنها جريان
پيدا نمى كند،
زيرا ملكيت،
زوجيت و امثال
آن از امور
بسيط بوده و امرشان
دائر بين وجود
و عدم است و از
مركبات نمى
باشد تا متصف
به صحت و فساد
شود. اما اگر
الفاظ
معاملات،
اسامى اسباب
معاملات
باشد، نزاع
صحيحى و اعمى
در آنها قابل
تصور است.
مشهور
اصولى ها هم
چون مرحوم
«آخوند»
معتقدند
الفاظ
معاملات
اسامى اسباب
معاملات بوده
و براى معناى
صحيح نه اعم
از صحيح و
فاسد وضع شده است.
مظفر، محمد
رضا، اصول
الفقه، ج 1، ص 43.
آخوند
خراسانى،
محمد كاظم بن
حسين، كفاية
الاصول، ص 49.
موسوى
بجنوردى،
محمد، مقالات
اصولى، ص 122.
نائينى،
محمد حسين،
اجود التقريرات،
ج 1، ص 389.
فاضل
لنكرانى،
محمد، كفاية
الاصول، ج 1، ص 204.
الفاظ
مفرد
الفاظ فاقد
اجزايِ دلالت
كننده بر
اجزاى معنا
الفاظ
مفرد، مقابل
الفاظ مركب
بوده و به
الفاظى گفته
مى شود كه
جزئى از آنها
بر جزئى از
معنا دلالت
نمى كند; به
اين معنا كه
يا براى آنها
جزئى وجود
ندارد، مانند:
حرف جر «باء» و
يا اين كه
براى آنها
جزئى وجود
دارد ولى بر
جزء معناى مقصود
دلالت نمى
كند، مانند:
«عبدالله» كه
عَلَم است و
هر چند «عبد» و
«الله» جزء آن
مى باشد، اما
بر معناى
«بنده» و «خدا»
دلالت ندارد.
جرجانى،
محمد بن على،
كتاب التعريفات،
ص 98.
محقق حلى،
جعفر بن حسن،
معارج
الاصول، ص 50.
زهيرالمالكى،
محمد
ابوالنور،
اصول الفقه، ج
2، ص 9.
علامه حلى،
حسن بن يوسف،
مبادى الوصول
الى علم
الاصول، ص 60.
مظفر، محمد
رضا، المنطق،
ج 1، ص 49.
الفاظ
موضوع
ر.ك: الفاظ
مستعمل
الفاظ
مهمل
الفاظِ در
مرحله قبل از
وضع و فاقد
معنا
لفظ مهمل،
مقابل لفظ
مستعمل بوده و
به لفظى گفته
مى شود كه
معنايى براى
آن وجود
نداشته باشد;
به بيان ديگر،
لفظ را قبل از
وضع، لفظ مهمل
مى گويند،
مانند: لفظ
«ديز».
مشهور
اصولى ها
معتقدند وجود
لفظ مهمل در
خطاب مولاى
حكيم جايز
نيست.
در كتاب
«مفاتيح
الاصول» آمده
است: «لايجوز
من الحكيم المخاطبة
بالمهمل و
هواللفظ الذى
لامعنى له اصلا
لانها قبيح
جدا وكل قبيح
لايجوز صدوره
منه...»[1]