ناعتى است. و اگر مجرّد باشد از كجا براى او ترقّى به مرتبه انسانى
حاصل مىشود و حال آنكه براى آن بجز قوى و آلات كه مبادى آثار هيولائيّه و علايق
ارضيّهاند از شهوت و غضب كه دو اصل عظيماند براى تجرّم و اخلاد در ارض چيزى ديگر
حاصل نيست. و چگونه مىتواند شد و حال آنكه يكى از آن دو وصف هر گاه بر انسان كه
اشرف انواع كائنات است غالب گردد اقتضاى انحطاط مرتبهاش به سوى نوع نازل از حيوان
كه مناسب با آن باشد مىنمايد. پس هر گاه مقتضاى شهوت غالبه و غضب غالب شقاوت نفس
انسانيّه و نزول مرتبهاش به مراتب حيوانات عجمى باشد كه كمال آنها در وجود يكى از
اين دو صفت است، چگونه مىتواند كه وجود آن موجب ارتقاء آن به مرتبه انسانى گردد.
و آنچه بعضى در مقام اثبات آنكه حيوانات ترقّى به مرتبه انسان
مىتواند نمود گفتهاند، مدخول است. و تقرير استدلال ايشان آن است كه در حيوانات
چيزى هست كه در تمام عمر آنها ثابت است، و هيچ جزئى از اعضاى بدن آنها نيست مگر
آنكه تحلّل را در آن راهى هست، به سبب حرارت غريزيّه و غريبه داخله و خارجه.
و كسى نمىتواند گفت: كه فراست اين فرس و ذات آن دائم در انتقاص است،
و براى آنها ادراك كلّى نيز هست.
به دليل آنكه مىبينيم كه اگر يكى از آنها به چوب زده شود و بعد از
مدّتى چوبى در دست كسى ببيند كه قصد او نموده باشد مىگريزد. و اگر در ذهن او معنى
كلّى مطابق ضرب از اين نوع نباشد بايد نگريزد، زيرا كه اعاده عين ضرب ماضى ممتنع
است، بلكه معاد مثل آن است. پس ادراكش به معنى جزئى نخواهد بود.
و ايضا مىبينيم حيوانات را كه با اشتراك در حيوانيّت در قرب به عالم
انسانى و بعد از آن مختلفاند، به نحوى كه بعضى در [492] غايت قربند به افق
انسانى. مانند قرد در افعال و طوطى در اقوال، و در بعضى قسمى از قوّه علميّه و در
بعضى قسمى از قوّه عمليّه هست.
و ايضا عجايب احوال بعضى حيوانات، مانند تكبّر أسد و كينه جمل و
رياست نحل و سماع إبل كه مورث فراموش شدن مشتهياتش مىگردد، شاهدند بر آنكه براى
آنها نفوس غير منطبعه هست، و بايد كه به مرتبه انسانيّت ترقى نمايند. و بالجمله
آنها را مىبينيم كه به سمت كمال ترقّى مىنمايند، پس در صورتى كه براى آنها ارتقا
باشد بايد اوّل به انسان برسند و بعد