خدا صلّى اللّه عليه و آله در وقت رحيل چرا گفت: «الرّفيقالأعلى و الكأس الأوفى و العيش الأصفى»، با آنكه مخيّرش ساختند ميانه
سفر آخرت و بقاى دنيا، و از چه رو فرمود كه:
«القبرروضة من رياض الجنّة أو حفرة من حفر النّيران»،
چون آدمى به مرگ جسد فانى گردد، ميان روضه و حفره چه فرق ماند نزد وى، و آنكه رسول
صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
«القبرأوّل منزل من منازل الآخرة» ندانم چه فهم خواهى
كرد، اين حديث از سرحدّ ادراك تو دور است و حالا محلّ شرح آن نيست.
و ديگر از دلايل سمعى بر بقاى نفس آنكه چون رسول صلّى اللّه عليه و
آله در وقت رحيل به فاطمه عليها السلام گفت: «إنّكأسرع أهل بيتى لحاقا بى» خرّم گرديد. اگر نه بقاى
نفس معلوم بودى چرا از اين خبر شادان مىشد؟ و حضرت مرتضى صلوات اللّه عليه در
هنگام ضربت ابن ملجم چرا فرمود: «فزتو ربّ الكعبة»؟ و اصحاب امام حسين عليه السلام
در كربلا به ضرب و تشنگى و قتل و مصيبت راضى شدند و از بيعت يزيد ابا نمودند، اگر
نه ايشان را بيقين معلوم بود بقاى دار عقبى، كى به اختيار به چنين امرى راضى
مىشدند؟
دلايل اين مطلب بيش از آن است كه حصر توان نمود، مع هذا حقيقت و
ماهيّت نفس را به نور كشف و يقين دانستن جز عارفان را نصيب نيست، و لهذا افشاى سرّ
روح نفرمودهاند،قُلِ
الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (اسراء، 85).
ماهيّت علم را مجوييد
از بوقلمون سخن مگوييد
هر لحظه به صورتى درآيد
هر دم به حقيقتى گرايد
و چنان مپندار كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه از حقيقت روح
نبود، حاشا از اين اعتقاد، پس چون از احوال نشأه آخرت خبر مىداد و به مقام «اوأدنى»
رسيده و از حق بىواسطه خطاب شنيده؟ ليكن چون غشاوه طبع و ظلمت وهم، بر مردمان
غالب است، از كشف ماهيّت روح ايشان را حيرت و ضلالت روى مىدهد.
و حكما و فلاسفه را با آنكه حظّى وافر از اين مسأله هست، امّا نسبت
دانش ايشان با دانش علماى آخرت و اهل قرآن همچو نسبت دانش عوام است با متكلّم.