نام کتاب : شرح بر زاد المسافر نویسنده : آشتیانی، جلال الدين جلد : 1 صفحه : 31
در بدن، نظير سريان آب در برگ گل و سريان نار در فحم. موت به عقيده
اين دسته از مردم، سبب اضمحلال و فناى اين جسم لطيف سارى در بدن است.
متألّهان از حكما و محققان از اهل كلام، نفس ناطقه و روح آدمى را
جوهرى مجرد، از علايق ماده دانند، كه اين جوهر نفيس، بالذات از ماده و لوازم آن
مثل زمان و مكان و وضع و جهت و ... مجرد است. و به حسب فعل، از ماده مستغنى نيست و
تعلق آن به بدن، تعلق تدبيرى است، و از ناحيه بدن با آن كه بالذات تجرد دارد، به
كمالات لايق خود مىرسد و تعلق آن به بدن، جهت تكميل و تكامل است.
به عبارت واضحتر، روح، براى نيل به مقامات و مراتب عاليه به بدن
تعلق گرفته است. و تعلق روح به بدن و احتياج آن به جسم، در مرتبه ذات نفس مجرد،
مأخوذ نيست و در صميم ذات، مجرد تام است. بنابراين مسلك، روح و نفس، در واقع به
بدن تعلق دارد آن هم تعلق تدبير و تصرف. و چون ذاتا از ماده مبرّا است و از ماده
تجرد دارد، قائم به آن نيست بلكه بدن، قائم به نفس است [1].
[1]نزد جمهور از حكما و محققان از اهل كلام، تعلق و علاقه نفس
به بدن به حسب استكمال و كسب جهات معرفت و اكتساب فضايل است نه به حسب اصل وجود؛
چه آن كه نفس، بالذات نزد اين دانايان، از جهات كونيه و مواد بدنيه مستغنى است، و
حاجت و نياز آن، به حسب وجود تعلقى و از جهات اضافه به بدن است و لا غير و به حسب
اصل وجود، نيازى به جسم ندارد. و ليكن عندنا تبعا لصدر أعاظم الحكماء و العرفاء
چون نفس، به اعتبار اصل وجود در ابتداى ظهور و وجود، عين مواد و صور جسمانى است-
بلكه انزل از صور متعلق به مواد- و به واسطه حركت جوهرى و تكامل ذاتى به مقام تجرد
مىرسد، بلكه در برخى از ابناى وحدت به مقام فوق تجرد نايل مىگردد، تعلق آن به
بدن به حسب وجود و تشخص است و ليكن حدوثا لا بقاء.
بايد دانست كه تعلق چيزى به چيزى و حاجت آن به شىء ديگر بر چند
قسم است:
اول: تعلق امرى است به امر ديگر به حسب ماهيت و معنا در مراتب وجود
و انحاى كون و هستى، مثل تعلق ماهيت به وجود. ماهيت در جميع انحاى وجود، فانى در
وجود است و براى آن، مرتبهاى به حسب نفس الأمر فرض نمىشود كه از وجود بىنياز
شود، مبهم است غاية الإبهام. مىشود براى
نام کتاب : شرح بر زاد المسافر نویسنده : آشتیانی، جلال الدين جلد : 1 صفحه : 31