نام کتاب : شرح نهاية الحكمة( مصباح) نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 2 صفحه : 192
كه هيچ فرقى باهم ندارند.
در حالت اول يا يكى از اين دو صرف چيزى دارد كه ديگرى ندارد، يا هريك واجد چيزى
است كه ديگرى فاقد است، در هردو صورت ما به الافتراقى وجود دارد. اين ما به
الافتراق لزوما غير از خود شىء صرف است، زيرا بنابه فرض شيئى كه فاقد اين ما به
الافتراق است نيز صرف شىء است و واجد آن نيست؛ بنابراين شيئى كه واجد اين ما به
الافتراق است خود شىء است مقارن با غير و صرف نيست، در حالى كه صرف فرض شده بود و
اين خلاف فرض است و محال. در مورد خصوص وجود، قسمت اخير برهان را به اين شكل نيز
مىتوان بيان كرد كه صرف ديگر، كه فاقد اين ما به الافتراق است، مركّب است از وجود
و عدم اين ما به الافتراق، يعنى تمايز دو صرف و كثرت آنها ناشى از مقارنت صرف دوم
است با عدم ما به الافتراق، و مقارنت با عدم منافى صرافت وجود است. بههرحال، اگر
واقعا صرف چيزى را درست تصور كنيم، يعنى فرض كنيم چيزى را كه هيچ مقارنتى با غير
ندارد، خودش است خالص و تنها بدون همراهى با غير، خواهيم ديد كه دوم براى آن قابل
فرض نيست، هرچه را دوم آن فرض كنيم با دقت معلوم مىشود كه همان خود اوّلى است كه
دوباره فرضش كردهايم. پس لبّ كلام اينكه صرف شىء واحدى است كه قابل كثرت نيست،
يعنى فرض اينكه در خارج از شيئى صرف دو تا وجود داشته باشد فرض امرى است محال و
چنانكه در 1- 2- 7 گفتيم، چنين وحدتى را «وحدت حقّه» مىگويند، پس هرچيز صرفى
وحدتش وحدت حقّه است:
و ثانيا، انّه واحد وحدة
الصرافه و هى المسمّاة بالوحدة الحقّة بمعنى انّ كل ما فرضته ثانيا له امتاز عنه بالضرورة بشىء من الكمال ليس فيه، فتركّبت
الذات من وجود و عدم و خرجت عن محوضة الوجود و صرافته و قد فرض صرفا، هف، فهو فى
ذاته البحتة بحيث كلّما فرضت له ثانيا عاد اوّلا و هذا هو المراد بقولهم: «انّه
واحد لا بالعدد.»
3- 7: فرع سوم- بساطت
واجب تعالى
نتيجه ديگرى كه از صرافت
وجود واجب تعالى گرفتهاند اين است كه واجب تعالى بسيط است. بايد توجه داشت كه خود
صرافت مقتضى بساطت نيست، اينطور نيست كه هرصرفى بسيط باشد و طبعا هرمركّبى غير
صرف، صرافت به خودى خود منافى تركب نيست، زيرا به اذعان خود حكما همه ماهيات را
مىتوان صرف در نظر گرفت، با اينكه بسيارى از آنها
نام کتاب : شرح نهاية الحكمة( مصباح) نویسنده : مصباح یزدی، محمد تقی جلد : 2 صفحه : 192