نام کتاب : أسرار الحكم نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 215
تمثيل: بدان كه حق را مثل نيست: «لَيْسَ
كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[1]،
لكن له المثل الاعلى. و «انسان»، مثل اعلاى حق است. پس، چنانكه حروف مقطّعه و
كلمات مركّبه حاصل مىشوند از تقاطع نفس انسانى- كه امر واحد است- در مقاطع بيست و
هشتگانه- كه به عدد منازل قمر است- همچنين، كلمات وجوديّه حاصل مىشوند از تقاطع
نفس رحمانى كه وجود منبسط است و واحد است بالذّات و ارسالى دارد: «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»[2] و
«هُوَ أَقْرَبُ» در مقاطع و مجالى بيست و هشتگانه كه عقل كلّ و نفس كلّ و افلاك تسعه
و عناصر اربعه و مواليد ثلاثهاند كه منظوماند، در اين رباعى:
اوّل ز مكنونات عقل و جانست
و اندر پى او، نُه فلك گردانست
زين جمله چو بگذرى، چهار اركانست
پس معدن و پس نبات و پس حيوانست
و نوزدهم، عالم مثال است
و نهتاى ديگر، مقولات عرض كه در اين بيت است:
كم، كيف، وضع، اين، له، متى
فعل، مضاف و انفعال ثبتا
پس، ماهيّات اينها، به
منزله مقاطع و مجالى است و وجودات اينها، كلمات. و وجود منبسط را كلمه «كن» نيز
گفتهاند، چنانكه مولاى متّقيان، در خطبه «نهج البلاغه» فرموده: «انّما يقول لما
اراد كونه كن فيكون لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع و انّما كلامه سبحانه فعله». و
اين است تأويل قول مولانا على عليه السّلام كه به ابى الاسود دئلى تعليم فرموده
كه: «الكلمة اسم و فعل و حرف». پس، «كلمه» وجود منبسط است و «حرف»، حروف عاليات
است- كه عقولاند- و چنانكه حروف لفظيّه غير مستقل بالمفهوميّهاند، عقول كليّه
غير مستقل بالانّيّهاند، همه مرائى لحاظ حقاند، و «فعل»، طبايع متجدّد بالذّات و
اعراض غير قاره است كه چون «فعل»، لفظى مقترن به زماناند و «اسم»، نفوس است كه به
حسب گوهر ذات، سيلان و تجدّد و تمدّد ندارند، غير مقترن به زماناند.